معرفی وبلاگ
بسم رب الحسین علیه السلام سعی بنده بر آن است که به فضل خدا از خطبه 1 تا هر میزان که توفیق الهی یار شد یک بررسی اجمالی از کلام مولا امیر المومنین امام علی علیه السلام ارائه شود روش بنده مقابله لغتی و مقایسه جملات حضرت با آیات قرانی است . و من الله التوفیق ان شائ الله
طراح قالب
Tebyan
جهاد
1393/11/5 5:35 بعد از ظهر

بسم رب الحسین علیه السلام
موضوع: جهاد
چکیده: در این تحقیق سعی شده تا با بررسی آیات الهی و کلام نورانی حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه و همچنین احادیث معتبر دار ای سند صحیح جهاد را و اهمیت ان را در اسلام و جامعه مطلوب نظر اهل البیت علیهم السلام مورد واکاوی قرار داده و ترک کنندگان این امر مقدس را از دیدگاه قرآن و نحوه برخورد با ایشان را طبق فرمان خدا درقرآن که می فرماید لا تصل علیهم حتی رسول خدا صلوات الله علیه و آله را از نماز بر جنازه ایشان نهی می فرماید در حالی که نماز بر جنازه مرده مسلمان واجب کفایی است ؛ تلویحا ایشان را از زمره مسلمانی خارج دانسته؛ مورد دقت نظر بیشتر قرار می دهیم.
مقدمه :مبحث جهاد 3مخاطب دارد 1-افرادی که اسلام را دین خونریزی می دانند و مسیحیت را دین رافت و گروههای تکفیری مانند القاعده و النصره و داعش را مثال می آورند و می گویند اسلام دین شمشیر است و بر حق نیست.2-افرادی که به مسجد ونماز و روزه اتکائ کرده اند و ظلم را می بینند ولی حرکتی از خود نشان نمی دهند ؛ سکوت کرده و خود را بهشتی می دانند.3-افرادی که به جبهه نرفتندو تلاش نکردند ولی اکنون سرپرستی غنائم و دسترنج افراد رزمنده را در دست گرفته و خود را زرنگ دانسته و مبارزین را به کنار زده و احمق می شمارند.
در آیه 29سوره محمد آمده: : أَمْ حَسِبَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ :ایا آنها که در دلشان کینه هست گمان می کنند که خداون نیت ایشان را آشکار نخواهد کرد
عده ایی در زمان جنگ گوشه ایی دور از مردم متواری بودند و الان همان افراد ترسو مدعی جنگ و جهاد شده اند زیرا اکنون جنگی در کار نیست و ادعای آن مثل دعوت خوارج به جنگ و جهاد با معاویه در زمان امام حسن علیه السلام است البته اگر جنگی رخ دهد باز راه فرار را خواهند جست.
در آیه30سوره محمد آمده: وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فی لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ
اگر ما بخواهیم می توانیم کاری کنیم تا ایشان را از روی سیمایشان بشناسی هرچند می توانی ایشان را از روی طرز سخن گفتنشان بشناسی
بطور کلی منافقان را می توان از روی سخنانشان شناخت کسانی که مردم را و معیشتشان را فدای ریاست طلبی می کنند و در آخر هم از روی ترس و بز دلی منافع مردم را به کفار تسلیم نموده و زحمات و مصائبی را که مردم تحمل کرده اند با بی خردی و ناتونی به دست دشمنان اسلام داده و به حساب خودشان آنره نشانه سیاست بازی خودشان می دانند به حساب خودشان و به گفته خودشان می خواهند اشتباهاتی که حضرت علی علیه السلام در مواحهه با معاویه انجام داه اند را مرتکب نشوند حال انکه حضرت هیچ عملی را مثل ایشان با این توجیح که سیاست بازی است در حالی که خلاف فرمان الهی باشد مرتکب نشده است نه اینکه بعضی به این نتیجه رسیدهانا که باید با مکر دشمنان به هر وسیله ای و لو تکرار عمل حرام دشمن مقابله نمود زمانی که عمروعاص کشف عورت نمود حضرت برای اینکه خلاف امر خداوند رفتار نکند رو برگرداند ولی این آقایان معتقدند باید بر سر مردم یک کشور اسلامی بمب شیمیایی ریخت تا برنامه ها ی ایشان که به زعم خودشان درست است جلو برود یا اینکه عزاداری امام حسین را به آتش بکشند تا بهانه برای سرکوب مخالفان فراهم کنند آنهم مخالفانی که اکثرا دوست اهل البیت هستند و مخالف دیکتاتوریو حکومت جاهل بر عالم.

حضرت در خطبه 116 نهج البلاغه می فرمایند:ارسله داعیا الی حق و شاهدا علی خلق فبلغ رسالات ربه غیر و ان مقصرا و جاهد فی الله اعدائه غیر واهن و لا معذر امام من اتقی و بصر و من اهتدی خداوند او (رسول خدا صلوات الله علیه و آله) را فرستاد تا ناظر بر اعمال خلق باشد و دعوت کننده به سوی حق او رسالت خود را بدونه سستی انجام داد و هرگز در آن کوتاهی نکرد و در راه خدا با دشمنان خدا بدونه هیج بهانه ایی جهاد کرد او رهبر متقیان و نور چشم اهل بصیرت است
خداوند در سوره مائده آیه 25 می فرماید: قالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلاَّ نَفْسی وَ أَخی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ(
فسق به معنی عدم اطاعت است خداوند ا بین ما و کسانی که از اطاعت تو بیرون هستند فاصله بینداز تا ایشان عاقبت خویش را ببینند در ادامه خطبه 116 حضرت این بیان را به این شکل اورده اند: و لود دت ان الله فرق بینی و بینکم و الحقنی بمن هو احق بی منکم
خداوند بین من و شما فاصله اندازد و مرا به آن کسانی که نسبت به شما سزاوار تر است ملحق کند در اینجا حضرت هم مخاطبین خود را جزئ کسانی دانسته که در اطاعت خدا سستی کرده و از جهاد روی برتافته اند و هم اشاره می کند به کسانی که دارای این صفات نیکو هستند که حضرت می خواهید به ایشان که دارای افکار خجسته و نیکو بوده اند و صاحب علم و دانش هستندو به حق سخن می گویند ٰ؛ ظلم و ستم را رها می کردند و در طریق هدایت و راه روشن به سرعت حرکت می کردند در نتیجه به سعادت رسیدند
خداوند در سوره توبه آیه 23 می فرماید: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ أَوْلِیاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الْإیمانِ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (
ای اهل ایمان والدین خود را و برادران خود را در اموری که دین به شما دستور داده و ایشان با آن مخالفند دوست خود نگیرید
محبت باعث می شود که هرکسی با آن کسی که دوست دارد محشور شود لذا درچند آیه بعد می فرماید اگر چنین کنید یعنی کسانی را که ظالمند دوست خود بگیرید شما هم ظالمید و من یتولهم منکم فاوئک هم الظالمون
خداوند در این آیات تصریح فرموده که امر دین مقدم بر روابط خویشاوندی است.اینکه فرزند فلانی می رود تراول تقلبی می زند بعد والد او نامه ایی برای رفیقش می نویسد که ایها العزیز مسنا .... بعد آن فرزند آزاد می شود و رفیق بازی و باند بازی می شود باب عدالت و هکذا
در ایه 24 سوره توبه خداوند می فرماید: قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ «به آنها بگو: اگر پدران، و فرزندان و برادران و همسران و طایفه شما، و اموالى که به دست آوردهاید، و تجارتى که از کساد آن بیم دارید و مساکن مرفهى که مورد رضایت و علاقه شماست، در نظرتان محبوبتر از خدا و پیامبر او و جهاد در راهش مىباشد، در انتظار باشید که مجازات و کیفر شدیدى از ناحیه خدا بر شما نازل گردد» و از آنجا که ترجیح این امور بر رضاى خدا و جهاد یک نوع نافرمانبردارى و فسق آشکار است و دلباختگان زرق و برق زندگى مادى شایستگى هدایت الهى را ندارند در پایان آیه اضافه مىکند: «و خداوند گروه نافرمانبردار را هدایت نمىکن:
در آیات 152 تا 156 خداوند تصریح مفرماید که نتیجه صبر و تقوا تحقق وعده های الهی است
وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ (152)
إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فی أُخْراکُمْ فَأَثابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا ما أَصابَکُمْ وَ اللَّهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (153)
ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً یَغْشى طائِفَةً مِنْکُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ یُخْفُونَ فی أَنْفُسِهِمْ ما لا یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ ما فی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ ما فی قُلُوبِکُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (154)
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذینَ کَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کانُوا غُزًّى لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِیَجْعَلَ اللَّهُ ذلِکَ حَسْرَةً فی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ یُحْیی وَ یُمیتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ (15:

اما نتیجه عدم تبعیت از امام معصوم می شود: اما والله لیسلطن علیکم غلام ثقیف الذیال المیال
حضرت با اشاره به تسلط یک فرد ظالم بر کوفه آنهم سالها بعد از ایشان یکی از نقاط افتراق حکومت معصوم را با سایرین به مردم نشان می دهند آن کس را که خدا برای حکومت برگزیده دارای برتری در علم و جسم است ان احق الناس بهذا الامر اقواهم و اعلمهم فیه
حال اگر به این فکر افتادیم که اعلم بودن را چاره کنیم می شود حکومت جاهل بر عالم که عقلا مهمل است و مصداقا در زمان ما علت تمام فسادها و گرفتاریها است.
این مقدمه را برای آن آوردیم تا محور و هدف مقاله مشخص گردد و الا آنان که خطا کرده اند خود بسیار بهتر می دانند چه سرنوشت شومی در انتظار ایشان و دوستان ویاران و رضایتمندان از اعمال ایشان است.
وجوب جهاد
اولین نکته اینکه خداوند جهاد را واجب کرده تا ما از آن بهر گیریم بخاطر آنکه منافع آن برای ماست و الا خدا از ما و عمل ما بی نیاز است
خداوند در سوره عنکبوت آیه 6 می فرمایدوَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعالَمینَ خداوند بى نیاز از عالمیان است، از طاعت آنان بهرمند نمىشود و از معصیتشان متضرّر نمىگردد
مطلب جالب دیگر مراتب جهاد است که خداوند در آیه 69 سوره عنکبوت بدان اشاره فرموده:
وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنینَ: و کسانى که در ما جهاد مىکنند، ما ایشان را حتما به راههاى خود هدایت مىکنیم، و بدرستى خدا با نیکوکاران است)، نیز باین اختلاف اشاره مىکند چون فرق است بین اینکه بنده خدا در راه خدا جهاد کند، و بین اینکه در خدا جهاد کن در اولى شخص مجاهد سلامت سبیل، و از میان برداشتن موانع آن را میخواهد، بخلاف مجاهد در دومى، که او خود خدا را میخواهد، و رضاى او را مىطلبد، و خدا هم هدایت بسوى سبیل را برایش ادامه میدهد، البته سبیلى که او لیاقت و استعدادش را داشته باشد، و همچنین از آن سبیل به سبیلى دیگر، تا آنجا که وى را مختص بذات خود جلت عظمته کن
سوره حج آیه 78وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباکُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ وَ فی هذا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهیداً عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصی
در تفسیر المیزان آمده :منتى است از خدا بر مؤمنین به اینکه اگر به خود واگذار مىشدند هرگز از طرف خودشان به سعادت دین نائل
نمىشدند، چیزى که هست خدا بر آنان منت نهاد و ایشان را براى دین حق از میان خلایق انتخاب نمود و جمع کرد و هر حرج و دشوارى را از سر راه دیندارى ایشان برداشت چه حرج در خود احکام دین و چه حرجهاى عارضى و اتفاقى. پس از این آیه فهمیده مىشود که شریعت اسلام شریعتى است سهل و آسان و شریعت پدرشان ابراهیم حنیف است که براى پروردگار خود تسلیم بود.
حضرت علی علیه السلام در نامه31این مطلب را ینطورابیان فرموده اند:وَجَاهِدْ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ وَلاَ تَأْخُذْکَ فِی اللهِ لَوْمَةُ لاَئِم. وَخُضِ الْغَمَرَاتِ لِلْحَقِّ حَیْثُ کَانَ، وَتَفَقَّهْ فِی الدِّینِ، وَعَوِّدْ نَفْسَکَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَکْرُوهِ، وَنِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِی الْحَقِّ.: در راه خدا آن گونه که باید و شاید جهاد کن و هرگز سرزنشِ سرزنش گران، تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد، در دریاى مشکلات هر جا که باشد براى رسیدن به حق فرو شو. در دین خود تفقه کن (و حقایق دین را به طور کامل فرا گیر) و خویشتن را بر استقامت در برابر مشکلات عادت ده که استقامت و شکیبایى در راه حق، اخلاق بسیار نیکویى است.در این باره در شرح آقای مکارم آمده است: مى دانیم جهاد مراحل و مراتبى دارد; خواه جهاد نظامى با دشمن و خواه تلاش هایى دیگر در مسیر حق. بعضى از مراحل آن شایسته مجاهدان واقعى نیست; شایسته آنها این است که آخرین مرحله اى را که در توان دارند در این راه به کار گیرند و جمله «جَاهِدْ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ» اشاره به همین معناست.

اما جمله «وَلاَ تَأْخُذْکَ فِی اللهِ لَوْمَةُ لاَئِم» اشاره به این است که گاهى افراد آلوده، اطراف انسان هاى مجاهد و مبارز را مى گیرند و با ملامت و سرزنش مى خواهند سدى بر سر راه آنها ایجاد کنند. امام(علیه السلام) مى فرماید: هرگز این سرزنش ها مانع راه تو نشود; هنگامى که راه را تشخیص دادى با توکل بر خدا و عزم راسخ و بدون اعتنا به سرزنش سرزنش گران به پیش تاز.

از آنجا که در راه حق مشکلات فراوانى وجود دارد و حق جویان بدون پیکار با آنها، راه به جایى نمى برند، امام(علیه السلام) این مشکلات را به امواج خروشان دریا تشبیه کرده و دستور مى دهد براى به دست آوردن گوهر حق، در این امواج فرو شو تا به گوهر مطلوب برسى.

سخن امام(علیه السلام) در این جمله ها برگرفته از آیاتى از قرآن مجید است; در آیه 78 سوره حج مى خوانیم: (وَجاهِدُوا فِى اللهِ حَقَّ جِهادِه) و در آیه 54 سوره مائده مى خوانیم: (یُجاهِدُونَ فِى سَبیلِ اللهِ وَلا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم).

بسیارى از مفسّران «حق جهاد» را به معناى اخلاص در نیّت تفسیر کرده اند; ولى باید توجّه داشت که مفهوم آن منحصر به اخلاص نیّت نیست، بلکه منظور این است که مشکل ترین مرحله جهاد، جهاد با نفس و کسب خلوص نیّت است.
حق جهاده یعنی تا نهایت توان هرکس و هر کجا که قدرت دارد
نفرین حضرت برای کسانی که فقط به نماز چسبیده اند و حال و حوصله جهاد ندارند.
در خطبه 212حضرت فرموده اند: اَللّهُمَّ أَیُّمَا عَبْد مِنْ عِبَادِکَ سَمِعَ مَقَالَتَنَا الْعَادِلَةَ غَیْرَ الْجَائِرَةِ، وَ الْمُصْلِحَةَ غَیْرَ الْمُفْسِدَةِ، فِی الدِّینِ وَ الدُّنْیَا، فَأَبَى بَعْدَ سَمْعِهِ لَهَا إِلاَّ النُّکُوصَ عَنْ نُصْرَتِکَ، وَ الاِْبْطَاءَ عَنْ إِعْزَازِ دِینِکَ، فَإِنَّا نَسْتَشْهِدُکَ عَلَیْهِ یَا أَکْبَرَ الشَّاهِدینَ شَهَادَةً، وَ نَسْتَشْهِدُ عَلَیْهِ جَمِیعَ مَا أسْکَنْتَهُ أَرْضَکَ وَ سَماواتِکَ، ثُمَّ أَنْتَ بَعْدُ الْمُغْنِی عَنْ نَصْرِهِ، وَ الاْخِذُ لَهُ بِذَنْبِهِ: خداوندا! هر یک از بندگانت گفتار عادلانه و دور از ستم و اصلاح کننده و بى مفسده ما را در امر دین و دنیا بشنود و پس از شنیدن از یارى آیین تو و اعزاز دینت سرباز زند و کندى کند. ما تو را بر کار خلاف او به شهادت مى طلبیم. اى کسى که بزرگ ترین شاهدانى! همچنین همه آنها را که در زمین و آسمانهایت سکونت بخشیده اى، گواه بر ضدّ او مى آوریم; و با این حال مى دانیم که ما را از یارى او بى نیاز مى سازى و او را به گناهش خواهى گرفت (و کیفر خواهى داد
عذاب دنیوی کسانی که به جبهه نرفتند:
همچنین در خطبه93 می فرمایند : وَایْمُ اللهِ لَتَجِدُنَّ بَنِی أُمَیَّةَ لَکُمْ أَرْبَابَ سُوْء بَعْدِی، کَالنَّابِ الضَّرُوسِ: تَعْذِمُ بِفِیهَا، وَ تَخْبِطُ بِیَدِهَا، وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا، وَ تَمنَعُ دَرَّهَا، لاَیَزَالُونَ بِکُمْ حَتَّى لاَیَتْرُکُوا مِنْکُمْ إِلاَّ نَافِعاً لَهُمْ، أَوْ غَیْرَ ضَائِر بِهِمْ.وَ لاَ یَزَالُ بَلاؤُهُمْ عَنْکُمْ حَتّى لا یَکوُنَ انْتِصارُ أَحَدِکُمْ مِنْهُمْ إلاّ کَانْتِصارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ، وَ الصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ، تَرِدُ عَلَیْکُمْ فِتْنَتُهُمْ شَوْهَاءَ مَخْشِیَّةً، وَ قِطَعاً جَاهِلِیَّةً، لَیْسَ فِیهَا مَنَارُ هُدىً، وَ لاَ عَلَمٌ یُرَى.: بعد از من، بنى امیّه را براى خود زمامداران بدى خواهید یافت! آنها همچون شتر شرور و بدخویى هستند که صاحب خود را گاز مى گیرد; با دست خود بر سر او مى کوبد و با پا او را دور مى سازد. و از دوشیدن شیرش او را منع مى کند. آنها به این وضع ادامه مى دهند. (و نیکان و مجاهدان را نابود مى کنند)، مگر اینکه در مسیر منافع آنها قرار گیرد، یا لااقل ضررى به آنها نرساند. بلا و ستم هاى آنها نسبت به شما نیز همچنان ادامه خواهد یافت تا آنجا که (هیچ پناهگاهى نیابید و) استمداد شما از آنها به استمداد برده اى مى ماند که در برابر ظلم مالک خویش، از او کمک بطلبد; یا همچون دوستى که از (تعدّى و احجاف دوست خود) به او پناه برد. (آرى!) فتنه هاى آنها پست سر یکدیگر بر شما وارد مى شود; با قیافه اى زشت و ترسناک و همراه پاره اى از آداب و رسوم جاهلیّت; در آن زمان نه راهنمایى در آن میان خواهد بود و نه پرچم نجاتى!
هدف از جهاد:
ذکر این نکته ضروری است که اسلام دین خونریزی نیست و دائم دعوت به خونریزی نمی کند بلکه هدف اسلام عبارت است از :
لم یکن الذی مناقشه فی السلطان
و لا التماس شی من فضول الحطام
لنرد المعالم من دینک
و نظهر الاصلاح فی بلادک:
وقتی می خواهیم عده ای راو روش حکومتیشان را بررسی کنیم بایستی به عملکردشان در ترازوی حکومت و فرامین معصومین خصوصا حکومت حضرت علی علیه السلام که مصداق خارجی هم داشته رجوع کنیم و مقاسیه نمائیم وقتی حضرت در نامه 41 آنطور به یکی از کسانی که منصوب خود ایشان بوده و در بیت المال دخل و تصرفی کرده در زمانی که حضرت درگیر جنگی بوده اند با ان شدت و سختگیری آنهم برای یک رقمی که شاید به اندازه چند صد درهم بوده که معادل هزار تومان امروز هم نمی شود حضرت می فرمایند اگر به تو برسم تورا باشمشیرم می زنم شمشیری که اگر به کسی بخورد اورا یکراست به جهنم می برد حال شما این نحوه عملکرد را مقایسه کنید با عملکرد دستگاه قضایی و این جمله معرو ف که کشش ندهید آنهم در جایی که 3000ملیارد اختلاص شده یا 10 ملیار دلار یک نفر تحصیل نامشروع کرده و یا چند صد ملیار دلار در طول مدت کوتاهی در امور نامعلومی هزینه شده و این در حالی است که مردم برای نان شب دوچار مشکلات عدیده ایی هستند کشاورزان زحمت کش به خاطر سوئ مدیریت مشتی جاهل عالم نما بیکار شده اند و خجالت زن و فرزندشان را می کشند آنوقت آب کشت ایشان را می برند در کویر فولاد تولید می کنند و مردم را روبروی هم قرار داده وبین ایشان تفرقه انداخته به ایشان حکومت می کنند اگر هم اعتراضی داشته باشند با ساچمه چشمان کشاورزان را کور می کنند تا سایرین حساب کار دستشان بیاید.

حضرت در خطبه 126میفرمایند: أَتَأْمُرُونِّی أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِیمَنْ وُلِّیتُ عَلَیْهِ ! وَاللهِ لاَ أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِیرٌ، وَمَا أَمَّ نَجْمٌ فِی السَّمَاءِ نَجْماً ! لَوْ کَانَ الْمَالُ لِی لَسَوَّیْتُ بَیْنَهُمْ، فَکَیْفَ وَإنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللهِ ! أَلاَ وَإنَّ إعْطَاءَ الْمَالِ فِی غَیْرِ حَقِّهِ تَبْذِیرٌ وَإسْرَافٌ، وَهُوَ یَرْفَعُ صَاحِبَهُ فِی الدُّنْیَا وَیَضَعُهُ فِی الآخِرَةِ، وَیُکْرِمُهُ فِی النَّاسِ وَیُهِینُهُ عِنْدَ اللهِ. وَلَمْ یَضَعِ امْرُؤٌ مَالَهُ فِی غَیْرِ حَقِّهِ وَلاَ عِنْدَ غَیْرِ أَهْلِهِ إلاَّ حَرَمَهُ اللهُ شُکْرَهُمْ، وَکَانَ لِغَیْرِهِ وُدُّهُمْ. فَإنْ زَلَّتْ بِهِ النَّعْلُ یَوْماً فَاحْتَاجَ إلَى مَعُونَتِهِمْ فَشَرُّ خَلِیل وَأَلاَْمُ خَدِین : آیا به من پیشنهاد مى کنید که براى پیروزى خود، از جور و ستم در حق کسانى که بر آنها حکومت مى کنم، استمداد جویم ؟ به خدا سوگند ! هرگز گِرد چنین کارى نمى گردم، ما دام که شب و روز پشت سر هم مى آیند و ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب دارند.
اگر این اموال، از خودم بود، به یقین در میان آنها به طور مساوى تقسیم مى کردم تا چه رسد به این که این اموال، اموال خداست (و متعلق به بیت المال مسلمین است).
آگاه باشید ! بخشیدن مال، در غیر موردش، تبذیر واسراف است، هر چند ممکن است این کار در دنیا سبب سربلندى کسى که آن را انجام داده بشود، ولى در آخرت به زمینش مى زند، این کار او را (چند روزى) در میان مردم (دنیاپرست) گرامى مى دارد، ولى در پیشگاه خدا خوارش مى کند. و هیچ کس مال خویش را در غیر مورد استحقاق و نزد غیر اهلش قرار نداد، مگر این که : سرانجام خداوند او را از سپاسگزارى آنان محروم ساخت ومحبّتشان را متوجه دیگرى نمود، تا آن جا که اگر روزى پایش بلغزد و به کمک آنان نیاز داشته باشد بدترین دوست و پست ترین رفیق خواهند بود !
حضرت علی علیه السلام ریاست برایش به اندازه بینی بز اهمیت ندارد
همچنین حضرت در خطبه 33 می فرمایند: إِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمَّداً(صلى الله علیه وآله وسلم) وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ یَقْرَأُ کِتَاباً وَ لاَیَدَّعِی نُبُوَّةً فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّى بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ وَ اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ.
أَمَا وَاللهِ إنْ کُنْتُ لَفِی سَاقَتِهَا حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِیرِهَا مَا عَجَزْتُ وَ لاَجَبُنْتُ وَ إِنَّ مَسِیرِی هذَا لِمثْلِهَا; فَلاََنْقُبَنَّ الْبَاطِلَ حَتّى یَخْرُجَ الْحَقُّ مِنْ جَنْبِهِ : خداوند، محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) را هنگامى مبعوث کرد که هیچ کس از عرب کتاب آسمانى نمى خواند و ادّعاى نبوّتى نداشت (از دعوت انبیا دور مانده بودند و از کتب آسمانى، محروم) او مردم را تا سر منزل سعادتشان سوق داد و به محیط رستگارى و نجات رساند.نیزه هاى آنها صاف و (در مسیر صحیح) پابرجا، و جاى پاى آنها محکم شد (قدرتشان تثبیت گشت و دشمن در برابر آنها تسلیم شد.)
به خدا سوگند! من در دنبالِ این لشکر بودم و آنها را به پیشروى وامى داشتم تا گروه طرفداران باطل، به طور کامل عقب نشینى کردند (و حقْ ظاهر و پیروز گشت). من در انجام این وظیفه هرگز ناتوان نشدم و ترس به خود راه ندادم و هم اکنون مسیر من (در حرکت به سوى جنگ جمل) نیز به سوى همان هدف است. به خدا سوگند! من پرده باطل را مى شکافم! تا حق از پهلوى آن خارج گردد.
مَالی وَلِقُرَیْش؟ وَاللهِ! لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ کَافِرِینَ وَ لاَُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِینَ وَ إِنِّی لَصَاحِبُهُمْ بِالاَْمْسِ کَمَا أَنَا صَاحِبُهُمُ الْیَوْمَ! وَاللهِ! ماتَنْقِمُ مِنّا قُرَیْشٌ اِلاَّ أَنَّ اللهَ اخْتارَنا عَلَیْهِمْ، فَأَدْخَلْناهُمْ فى حَیِّزِنا، فَکانُوا کَما قالَ الاَْوَّلُ:
أَدَمْتَ لَعَمْرِى شُرْبَکَ الْمَحْضَ صابِحاً *** وَ أَکْلَکَ بِالزُّبْدِ الْمُقَشَّرَةَ الْبُجْرا
وَ نَحْنُ وَهَبْناکَ الْعَلاءَ وَ لَمْ تَکُنْ *** عَلِیّاً وَ حُطْنا حَوْلَکَ الْجُرْدَ وَ السُّمْرَا: قریش از من چه مى خواهد؟ به خدا سوگند! هنگامى که کافر بودند با آنها جنگیدم و اکنون که منحرف شده اند باز با آنها مى جنگم (تا به راه خدا برگردند). من همان کسى هستم که دیروز (در غزوات اسلامى) در برابر آنان بودم، همان گونه که امروز نیز در برابر آنها هستم، (همان بازوى مرد افکن و همان شمشیر ذوالفقار در اختیار من است). به خدا سوگند! قریش از ما انتقام نمى گیرد، جز به خاطر این که خداوند ما را از میان آنها برگزیده است، ولى (با این حال) ما آنها را در زمره خویش داخل کردیم، امّا سرانجام همان شد که شاعر گفته است:
ـ «به جان خودم سوگند، هر صبح از شیر خالص صاف نوشیدى و به قدر کافى از سر شیر و کره و خرماى بدون هسته خوردى و از غذاهاى لذیذ به طور کامل بهره گرفتى.
ـ و ما به تو عظمت بخشیدیم، در حالى که بزرگ نبودى! و در اطراف تو با اسب و نیزه پاسدارى دادیم (و نگهداریت کردیم، ولى تو قدر این نعمت را نشناختى

در خطبه 224میفرمایندوَ اللّهِ لاََنْ أَبِیتَ عَلَى حَسَکِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً، أَوْ أُجَرَّ فِی الاَْغْلاَلِ مُصَفَّداً، أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللّهَ وَ رَسُولَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ، وَ غَاصِباً لِشَىْء مِنَ الْحُطَامِ، وَ کَیْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْس یُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا، وَ یَطُولُ فِی الثَّرَى حُلُولُهَا؟!وَ اللّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ عَقِیلاً وَ قَدْ أَمْلَقَ حَتَّى اسْتَمَاحَنِی مِنْ بُرِّکُمْ صَاعاً، وَ رَأَیْتُ صِبْیَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ، غُبْرَ الاَْلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ، کَأَنَّما سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ، وَ عَاوَدَنِی مُؤَکِّداً، وَ کَرَّرَ عَلَیَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً، فَأَصْغَیْتُ إِلَیْهِ سَمْعِی، فَظَنَّ أَنِّی أَبِیعُهُ دِینِی، وَأَتَّبِعُ قِیَادَهُ مُفَارِقاً طَرِیقَتِی، فَأَحْمَیْتُ لَهُ حَدِیدَةً، ثُمَّ أَدْنَیْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِیَعْتَبِرَ بِهَا، فَضَجَّ ضَجِیجَ ذِی دَنَف مِنْ أَلَمِهَا، وَ کادَ أَنْ یَحْتَرِقَ مِنْ مِیْسَمِهَا، فَقُلْتُ لَهُ: ثَکِلَتْکَ الثَّوَاکِلُ، یَا عَقِیلُ! أَتَئِنُّ مِنْ حَدِیدَة أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ، وَ تَجُرُّنِی إِلَى نَار سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ! أتَئِنُّ مِنَ الاَْذَى وَ لاَ أَئِنُّ مِنْ لَظىً؟!وَ أَعْجَبُ مِنْ ذلِکَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَة فِی وِعَائِهَا، وَ مَعْجُونَة شَنِئْتُهَا، کَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیَّة أَوْقَیْئِها، فَقُلْتُ: أَصِلَةٌ، أَمْ زَکَاةٌ، أَمْ صَدَقَةٌ؟ فَذَلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ! فَقَالَ: لاَ ذَا وَ لاَ ذَاکَ، وَ لکِنَّهَا هَدِیَّةٌ. فَقُلْتُ: هَبِلَتْکَ الْهَبُولُ! أَعَنْ دِینِ اللّهِ أَتَیْتَنِی لِتَخْدَعَنِی؟ أَمُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُوجِنَّة، أَمْ تَهْجُرُ؟ وَ اللّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الاَْقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلاَکِهَا، عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللّهَ فِی نَمْلَة أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَة مَا فَعَلْتُهُ، وَ إِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لاََهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فِی فَمِ جَرَادَة تَقْضَمُهَا. مَا لِعَلِیٍّ وَ لِنَعِیم یَفْنَى، وَ لَذَّة لاَ تَبْقَى! نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ، وَ قُبْحِ الزَّلَلِ. وَ بِه نَسْتَعِینُ.: به خدا سوگند اگر شب را روى خارها (ى جانگداز) سعدان بیدار به سر برم و یا (روزها) در غل و زنجیرها دست و پا بسته کشیده شوم براى من محبوبتر از آن است که خدا و رسولش را روز قیامت در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم کرده و چیزى از اموال دنیا را غصب نموده باشم. چگونه بر کسى ستم روا دارم آن هم براى جسمى که به سرعت به سوى کهنگى باز مى گردد (و به زودى از هم متلاشى مى شود) و توقفش در میان خاک بسیار طولانى خواهد بود. .
به خدا سوگند عقیل را دیدم که فقیر شده بود و از من درخواست کرد یک صاع (حدود سه کیلو) از گندم بیت المال شما را به او ببخشم (و این را بر سهمیه مرتب او بیفزایم) کودکانش را دیدم که بر اثر فقر موهایشان پریشان و رنگ صورتشان دگرگون شده بود. گویى صورتشان را با نیل به رنگ تیره درآورده بودند. عقیل مکرر به من مراجعه و سخنش را چند بار تکرار کرد، من خاموش بودم و به سخنانش گوش فرا مى دادم. گمان کرد من دینم را به او مى فروشم و به دلخواه او گام بر مى دارم و از راه و رسم خویش جدا مى شوم. در این هنگام قطعه آهنى را براى او در آتش داغ کردم. سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم تا با آن آهن سوزان عبرت گیرد (و از آتش آخرت که با آن قابل مقایسه نیست بپرهیزد، همین که حرارت آهن داغ به دستش نزدیک شد) ناگهان ناله اى همچون بیمارى که از شدت درد به خود مى پیچد و مى نالد سر داد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد، به او گفتم: اى عقیل! عزاداران همچون مادران فرزند مرده، به عزاى تو بنشینند و گریه سر دهند، آیا از قطعه آهنى که انسانى آن را به صورت بازیچه داغ کرده ناله مى کنى; امّا مرا به سوى آتشى مى کشانى که خداوند جبّار آن را با شعله خشم و غضبش برافروخته است؟ تو از این رنج مختصر مى نالى، من از آن شعله هاى سوزان چگونه ننالم؟ از این شگفت انگیزتر داستان کسى است (اشعث بن قیس منافق) که نیمه شب در خانه را زد و ظرف سرپوشیده اى (پر از حلواى خوش طعم و شیرین) براى من هدیه آورد. معجونى بود که من از آن متنفر شدم گویى با آب دهان مار یا استفراغ او خمیر شده بود. به او گفتم: آیا این هدیه است یا زکات یا صدقه؟ که این هر دو بر ما اهل بیت حرام است. او گفت: نه این است و نه آن ولى هدیه است! گفتم: زنان بچه مرده بر تو گریه کنند آیا از طریق آیین خدا به سراغ من آمده اى تا مرا بفریبى؟ آیا تعادل فکرى خود را از دست داده اى یا جن زده اى یا بر اثر شدت بیمارى هذیان مى گویى؟ به خدا سوگند اگر اقلیمهاى هفتگانه (روى زمین) را با آنچه در زیر آسمانهایش قرار دارد به من داده شود که خدا را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى نافرمانى کنم هرگز نخواهم کرد. به یقین دنیاى شما نزد من از برگ درختى که در دهان ملخى در حال جویدن باشد پست تر و بى ارزش تر است. على را با نعمتهاى فانى دنیا و لذتهاى ناپایدار آن چه کار؟! به خدا پناه مى بریم از خواب رفتن عقل و لغزش هاى قبیح و زشت و در این راه از او یارى مى طلبیم.
کسی که با این نیت جهادمی کند جامعه را به سمت اصلاح می برد وکسی او را مذمت نمی کند چرا که اگر عضوی از بدن عفونت بگیرد به طوری که اگر قطع نشود به دیگر اعضا سرایت می کند بایستی قطع شود ؛ کسی به غیر این شیوه و نیت جهاد می کند برای ریاست است هرچند ادعای اصلاح کند .اسلام با کسانی می جنگد که میخواهند نور خدا را خاموش کنند و الا با دیگران کاری ندارد حتی خداوند کسانی را که با مشرکینی که عهد خود را نشکسته اند نمی جنگد جزئ متقین به حساب آورده است:
:
چرا اسلام به جهاد اهمیت می دهد
خداوند در سوره صف آیه 8 در مورد علت اساسی اهمیت جهاد می فرماید یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُون:
با آنکه کافران می خواهند نور خدا را با سخنان خود خاموش کنند ولی خداوند نور خود را کامل خواهد کرد هرچند ایشان اکراه داشته باشند
در سوره توبه آیه 8 می فرماید کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فیکُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ وَ أَکْثَرُهُمْ فاسِقُو
هیچ گاه فریب سخنان دلنشین و الفاظ به ظاهر زیباى آنها را نخورید زیرا: «آنها مىخواهند شما را با دهانها (و سخنان) خود راضى کنند، ولى دلهاى آنها از این موضوع ابا دارد «و بیشتر آنها فاسق و نافرمانبردارند
در ادامه در آیه 9میفرماید: اشْتَرَوْا بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلیلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبیلِهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُون آیات الهى را که عبارت از قرآن و اسلام است به بهایى اندک که پیروى از هوا و هوس است تبدیل کردند، و در نتیجه از راه خدا منحرف شدند و دیگران را هم منحرف ساختند
در آیه 39می فرماید إِلاَّ تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلیماً وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَیْئاً وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیر
إِلَّا تَنْفِرُوا تهدید است بر ترک واجب که ترک واجب از معاصى کبار است مثل ترک صلوة و صوم و زکاة و خمس و حج و امر بمعروف و نهى از منکر و سایر واجبات که از آن جمله جهاد است و اینها را از معاصى ترکیه میشمارند مقابل معاصى فعلیه که ترک آنها واجب است و از واجبات ترکیه میشمارند مثل تقوى و ورع و نحو اینها

در آیه40میفرماید: إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذینَ کَفَرُوا السُّفْلى وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا وَ اللَّهُ عَزیزٌ حَکیم
إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ یاد آورى آنهاست به این مطلب که وقتى رسول خدا هیچ کمکى نداشت خداوند او را یارى کرد تا بدون آنها نیز یارى خدا به رسولش محقق شود تا دلهاى آنان را جذب نماید
وجوب جهاد
در آیه 41می فرماید: انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُون
(
همگى به سوى میدان جهاد) حرکت کنید; سبکبار یا سنگین بار; و با مال و جان خود، در راه خدا جهاد نمایید; این براى شما بهتر است اگر بدانید.
کسانی که نه تنها به جنگ نمی رفتند بلکه مانع رفتن دیگران می شدند و انها را مسخره می کردند و ایشان را سبک مغز و خود را عاقل می دانستند

در آیه79میفرماید: الَّذینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعینَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ فِی الصَّدَقاتِ وَ الَّذینَ لا یَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیم
کسانى که از مؤمنان فرمانبردار، در صدقاتشان عیبجویى مى کنند، وکسانى راکه (براى انفاق در راه خدا) جز به مقدارِ (ناچیزِ) توانایى خود دسترسى ندارند، مسخره مى نمایند، خدا آنها را استهزا مى کند; (و کیفر مى دهد;) و براى آنها عذاب دردناکى است
عاقبت کسانی که افراد جبهه رفته را مسخره می کنند این استکه هرگز آمرزیده نمی شوند در آیه 80مفرماید: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقین
چه براى آنها استغفار کنى، و چه نکنى، (حتّى) اگر هفتاد بار براى آنها استغفار کنى، هرگز خدا آنها را نمى آمرزد; چرا که خدا و پیامبرش را انکار کردند; و خداوند گروه فاسقان را هدایت نمى کند.
در آیه 81 می فرماید: فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَ کَرِهُوا أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کانُوا یَفْقَهُون
تخلف جویان (از جنگ تبوک،) از مخالفت با رسول خدا خوشحال شدند; و کراهت داشتند که با اموال و جان هاى خود، در راه خدا جهاد کنند; و گفتند: «در این گرما، (به سوى میدان) حرکت نکنید»! (به آنان) بگو: «آتش دوزخ از این هم گرم تر است»! اگر مى دانستند!
در این آیات نیز، سخن، همچنان پیرامون معرفى منافقان، به وسیله اعمال، رفتار و افکار آنها است، تا مسلمانان به روشنى، این گروه را بشناسند، و تحت تأثیر نقشه هاى شوم آنان قرار نگیرند.
نخست مى فرماید: «آنها که در (تبوک) از شرکت در جهاد تخلف جستند ـ و با عذرهاى واهى در خانه هاى خود نشستند، و به گمان خود سلامت را بر خطرات میدان جنگ ترجیح دادند ـ از این عملى که بر ضد رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مرتکب شدند، خوشحالند» (فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ).
«
آنها از این که در راه خدا با مال و جان خود جهاد کنند، و به افتخارات بزرگ مجاهدان نائل گردند، کراهت داشتند» (وَ کَرِهُوا أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللّهِ).
این نابخردان به تخلف خودشان از شرکت در میدان جهاد قناعت نکردند، بلکه با وسوسه هاى شیطانى کوشش داشتند، دیگران را نیز دلسرد، یا منصرف سازند، «به آنها گفتند: در این گرماى سوزان تابستان به سوى میدان نبرد حرکت نکنید» (وَ قالُوا لاتَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ).
آنها در حقیقت، مى خواستند هم اراده مسلمانان را تضعیف کنند، و هم شریک هاى بیشترى براى جرمشان فراهم سازند.
اما قرآن روى سخن را به پیامبر(صلى الله علیه وآله)کرده، و با لحن قاطع و کوبنده اى، مى فرماید: «به آنها بگو: آتش سوزان دوزخ از این هم گرم تر و سوزان تر است اگر مى فهمیدند»! (قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ).
ولى، افسوس که بر اثر ضعف ایمان، و عدم درک کافى، توجه ندارند چه آتش سوزانى در انتظار آنها است، آتشى که یک جرقه کوچکش از آتش هاى دنیا سوزنده تر است .
عدالت جهاد
عدالت در جهاد مسئله ایست که در فرهنگ قرآنی بدان پرداخته شده است و همچنین توسط حضرت علی علیه السلام به اجرا در آمده و احکام آن توسط امیر المومنین تبین گردیده است
در سوره حج آیات 38تا41خداوند اولا جنگ را و دفاع از مسلمین را و شرایط جنگیدن با افراد را بیان فرموده و در ضمن حدود اختیارات را در جنگ با دیگران مشخص کرده و زمان جنگیدن را نیز بیان فرموده است:
إِنَّ اللهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوّانٍ کَفُورٍ

بگذار طوائف و قبائل عرب، یهود، نصارا و مشرکان شبه جزیره، دست به دست هم بدهند تا مؤمنان را تحت فشار قرار داده و به گمان خود نابود کنند، ولى خداوند وعده دفاع از آنها را داده است، وعده بقاى اسلام تا دامنه قیامت!.

این وعده الهى مخصوص مؤمنان عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) در برابر مشرکان نبود، حکمى است جارى و سارى در تمام اعصار و قرون، مهم آن است که: ما مصداق «الَّذِینَ آمَنُوا» باشیم که دفاع الهى به دنبال آن، حتمى است و تخلف ناپذیر، آرى، خدا از مؤمنان دفاع مى کند.

و در پایان آیه، موضع مشرکان و هم مسلکان آنها را در پیشگاه خدا با این عبارت روشن مى سازد: «خداوند هیچ خیانتکار کفران کننده اى را دوست ندارد»! (إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوّان کَفُور).

همانها که براى خدا شریک قرار دادند، و حتى به هنگام گفتن «لبیک» تصریح به نام بت ها نمودند، و به این ترتیب، خیانتشان مسجل است، همچنین با بردن نام بت ها بر قربانى ها و فراموش کردن نام خدا کفران نعمت هاى الهى نمودند، با این حال، چگونه ممکن است خداوند این خائنان کفران کننده را دوست بدارد؟.
أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ
به کسانى که جنگ بر آنان تحمیل گردیده، اجازه جهاد داده شده است; چرا که مورد ستم قرار گرفته اند; و به یقین خدا بر یارى آنها تواناست
أَلَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللهِ کَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ
همانها که از خانه ها (و شهر) خود، به ناحق رانده شدند، (و گناهى نداشتند) جز این که مى گفتند: «پروردگار ما، خداى یکتاست!» و اگر خداوند بعضى از مردم را بوسیله بعضى دیگر دفع نکند، دیرها، و معابد یهود و نصارى، و مساجدى که نام خدا در آن بسیار برده مى شود، ویران مى گردد. و خداوند کسانى را که یارىِ او کنند (و از آیینش دفاع نمایند) یارى مى کند; خداوند توانا و شکست ناپذیر است
الَّذِینَ إِنْ مَکَّنّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ
همان کسانى که هرگاه در زمین به آنها قدرت ببخشیم، نماز را برپا مى دارند، و زکات مى دهند، و امر به معروف و نهى از منکر مى کنند، و پایان همه کارها از آنِ خداست!
.
در بعضى از روایات مى خوانیم هنگامى که مسلمانان در «مکّه» بودند، مشرکان پیوسته آنها را آزار مى دادند، و مرتباً مسلمانان کتک خورده با سرهاى شکسته خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى رسیدند، شکایت مى کردند (و تقاضاى اذن جهاد داشتند) اما پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آنها مى فرمود: صبر کنید، هنوز دستور جهاد به من داده نشده، تا این که هجرت شروع شد، و مسلمین از «مکّه» به «مدینه» رفتند، خداوند آیه فوق را که متضمن اذن جهاد است نازل کرد و این نخستین آیه اى است که درباره جهاد نازل شده.(1)

گر چه در میان مفسران در این که این آیه، آغاز دستور جهاد بوده باشد گفتگو است: بعضى: آن را نخستین آیه جهاد مى دانند در حالى که بعضى دیگر آیه: «قاتِلُوا فِى سَبِیْلِ اللّهِ الَّذِیْنَ یُقاتِلُونَکُم...»(2) را نخستین آیه مى دانند و بعضى دیگر: «اِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِیْنَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ...»(3) را نخستین مى شمرند.(4)

ولى لحن آیه، تناسب بیشترى براى این موضوع دارد، چرا که تعبیر «أُذِنَ» صریحاً در آن آمده، و در آن دو آیه دیگر نیامده است، و به عبارت دیگر تعبیر این آیه منحصر به فرد است.

به هر حال، با توجه به آنچه در آخرین آیات گذشته ذکر شد که، خداوند وعده دفاع از مؤمنان را داده، پیوند آیات مورد بحث با آن روشن مى شود.

در این آیات، نخست مى گوید: «خداوند به کسانى که جنگ از طرف دشمنان بر آنها تحمیل شده، اجازه جهاد داده است; چرا که آنها مورد ستم قرار گرفته اند» (أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا).

آن گاه این اجازه را با وعده پیروزى از سوى خداوند قادر متعال، تکمیل کرده مى فرماید: «و خدا قدرت بر یارى کردن آنها دارد» (وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ). این عبارت که متضمن وعده کمک الهى است با تعبیر به «توانائى خدا»، ممکن است اشاره به این نکته باشد: این قدرت الهى وقتى به یارى شما مى آید که خود نیز به مقدار توانائیتان کسب قدرت کنید و آمادگى دفاع داشته باشید تا گمان نکنند مى توانند در خانه هاى خود بنشینند و منتظر یارى پروردگار باشند.

به تعبیر دیگر، شما باید آنچه در توان دارید در این عالم اسباب به کار گیرید، و در آنجا که قدرت شما پایان مى گیرد، در انتظار یارى خدا باشید، و این همان برنامه اى بود که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در تمام مبارزاتش به کار مى گرفت و پیروز مى شد.

* * *

پس از آن توضیح بیشترى درباره این ستمدیدگانى که اذن دفاع به آنها داده شده است مى دهد، و منطق اسلام را در زمینه این بخش از جهاد روشن تر مى سازد، مى گوید: «همان کسانى که به ناحق از خانه و لانه خود اخراج شدند» (الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقّ).

«
تنها گناهشان این بود که مى گفتند: پروردگار ما خداوند یکتا است»! (إِلاّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ).

بدیهى است اقرار به توحید و یگانگى خدا افتخار است، نه گناه، این اقرار چیزى نبود که به مشرکان حق دهد آنها را از خانه و زندگیشان بیرون کنند و مجبور به هجرت از «مکّه» به «مدینه» سازند، بلکه این تعبیر لطیفى است که براى محکوم کردن طرف، در این گونه موارد گفته مى شود.

فى المثل به شخصى که در برابر خدمت و نعمت، ناسپاسى کرده مى گوئیم: گناه ما این بود که به تو خدمت کردیم، این کنایه اى است از بى خبرى طرف که در برابر خدمت، کیفر گناه داده است.(5)

سپس، یکى از فلسفه هاى تشریع جهاد را این چنین بازگو مى کند: «اگر خداوند از مؤمنان دفاع نکند، و از طریق اذن جهاد، بعضى را به وسیله بعضى دفع ننماید، دیرها، صومعه ها، معبدهاى یهود و نصارا و مساجدى که نام خدا در آن بسیار برده مى شود، ویران مى گردد» (وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللّهِ کَثِیراً).

آرى، اگر افراد با ایمان و غیور، دست روى دست بگذارند و تماشاچى فعالیت هاى ویرانگرانه طاغوت ها، مستکبران و افراد بى ایمان و ستمگر باشند و آنها میدان را خالى ببینند، اثرى از معابد و مراکز عبادت الهى باقى نخواهند گذارد; چرا که معبدها جاى بیدارى است، محراب میدان مبارزه و جنگ است، و مسجد در برابر خود کامگان سنگر است، و اصولاً هر گونه دعوت به خدا پرستى بر ضد جبارانى است که مى خواهند مردم آنها را همچون خدا بپرستند! و لذا اگر آنها فرصت پیدا کنند، تمام این مراکز را با خاک یکسان خواهند کرد.

این، یکى از اهداف تشریع جهاد و اذن در مقاتله و جنگ است.

در این که: میان «صوامع»، «بیع»، «صلوات» و «مساجد» چه تفاوتى است؟ مفسران بیانات گوناگونى دارند، اما آنچه صحیح تر به نظر مى رسد این است که:

«
صوامع» جمع «صومعه» به معنى مکانى است که معمولاً در بیرون شهرها و دور از جمعیت، براى تارکان دنیا، زهاد و عباد ساخته مى شد که در فارسى به آن «دیر» گویند (باید توجه داشت «صومعه» در اصل به معنى بنائى است که قسمت بالاى آن به هم پیوسته است، و ظاهراً اشاره به گلدسته هاى چهار پهلوئى بوده که راهبان براى صومعه خود درست مى کردند).

«
بیع» جمع «بیعة» به معنى «معبد نصارا» است که «کنیسه» یا «کلیسا» نیز به آن گفته مى شود.

«
صلوات» جمع «صلوة» به معنى «معبد یهود» است، و بعضى آن را معرب «صلوثا» مى دانند که در لغت عبرانى به معنى نماز خانه است.

و «مساجد» جمع «مسجد» معبد مسلمین است.

بنابراین، «صوامع» و «بیع» گر چه هر دو متعلق به نصارا است، ولى یکى از این دو، نام معبد عمومى است و دیگرى نام مرکز تارکان دنیا.

بعضى نیز «بیع» را لفظ مشترکى دانسته اند که هم بر معابد یهود گفته مى شود و هم بر معابد مسیحیان.

ضمناً، جمله: یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللّهِ کَثِیراً: «نام خدا در آن بسیار برده مى شود» ظاهراً توصیفى است براى خصوص مساجد; چرا که مساجد مسلمین با توجه به نمازهاى پنجگانه که در تمام ایام سال در آن انجام مى گیرد، پر رونق ترین مراکز عبادت در جهان است، در حالى که بسیارى از معابد دیگر تنها یک روز در هفته و یا روزهائى در سال مورد بهره بردارى قرار مى گیرد.

در پایان آیه، بار دیگر وعده نصرت الهى را تکرار و تأکید کرده مى گوید: «به طور مسلّم خداوند کسانى که او را یارى کنند و از آئین و مراکز عبادتش دفاع نمایند، یارى مى کند» (وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ).

و بدون شک، این وعده خدا انجام شدنى است; چرا که «او قوى و قادر و غیر قابل شکست است» (إِنَّ اللّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ).

تا مدافعان خط توحید، تصور نکنند در این میدان مبارزه حق و باطل، و در برابر انبوه عظیم دشمنان سر سخت، تنها و بدون تکیه گاهند.

و از پرتو همین وعده الهى بود که مدافعان راه خدا در میدان هاى جنگ با دشمنان با این که در بسیارى از صحنه ها از نظر نفرات و ساز و برگ جنگى در اقلیت بودند، بر آنها پیروز مى شدند، آنچنان پیروزى که جز از طریق نصرت و یارى الهى، قابل تفسیر و توجیه نبود.

* * *

و آخرین آیه، که تفسیرى است در مورد یاران خدا که در آیه قبل وعده یارى به آنها داده شده است، چنین مى گوید: «آنها کسانى هستند که هر گاه در زمین به آنها قدرت بخشیدیم، نماز را بر پا مى دارند و زکات را ادا مى کنند، و امر به معروف و نهى از منکر مى نمایند» (الَّذِینَ إِنْ مَکَّنّاهُمْ فِی الأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ).

آنها هرگز پس از پیروزى، همچون خودکامگان و جباران، به عیش و نوش، و لهو و لعب نمى پردازند، و در غرور و مستى فرو نمى روند، بلکه پیروزى ها و موفقیت ها را نردبانى براى ساختن خویش و جامعه قرار مى دهند، آنها پس از قدرت یافتن، تبدیل به یک طاغوت جدید نمى شوند، ارتباطشان با خدا محکم و با خلق خدا نیز مستحکم است; چرا که «صلوة» (نماز) سمبل پیوند با خالق است، و «زکات» رمزى براى پیوند با خلق، و «امر به معروف و نهى از منکر» پایه هاى اساسى ساختن یک جامعه سالم محسوب مى شود، و همین چهار صفت براى معرفى این افراد کافى است و در سایه آن سایر عبادات و اعمال صالح و ویژگى هاى یک جامعه با ایمان و پیشرفته فراهم است.(6)

باید توجه داشت: «مَکَّنّا» از ماده «تمکین»، و «تمکین» به معنى فراهم ساختن وسائل و ابزار کار است، اعم از آلات و ادوات لازم، یا علم و آگاهى کافى و توان و نیروى جسمى و فکرى.

«
معروف» به معنى کارهاى خوب و حق است، و منکر به معنى زشت و باطل، چرا که اولى براى هر انسان پاک سرشتى شناخته شده، و دومى ناشناس است، و به تعبیر دیگر، اولى هماهنگ با فطرت انسانى است و دومى ناهماهنگ.

و در پایان آیه مى فرماید: «و پایان همه کارها از آن خدا است» (وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الأُمُورِ).

یعنى همان گونه که آغاز هر قدرت و پیروزى از ناحیه خدا مى باشد، سرانجام نیز تمام این ها به او باز مى گردد که: «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُون».

* * *
نکته ها:
1
ـ فلسفه تشریع جهاد

گر چه در گذشته، پیرامون این مسأله مهم، بحث بسیار کرده ایم(7) ولى با توجه به این که احتمالاً آیات مورد بحث، نخستین آیاتى است که اجازه جهاد را براى مسلمانان صادر کرده است، و محتواى آن اشاره اى به فلسفه این حکم دارد، تذکر مجددى در این زمینه لازم به نظر مى رسد.

در این آیات به دو قسمت مهم، از فلسفه هاى جهاد اشاره شده است:

نخست، جهاد «مظلوم» در برابر «ظالم و ستمگر» که حق مسلّم طبیعى، فطرى و عقلى او است که تن به ظلم ندهد، برخیزد، فریاد کند، و دست به اسلحه برد، ظالم را بر سر جاى خود بنشاند و دست آلوده او را از حقوق خود کوتاه سازد.

دیگر، جهاد در برابر طاغوت هائى است که قصد محو نام خدا را از دل ها و ویران ساختن معابدى که مرکز بیدارى افکار است دارند.

در برابر این گروه، نیز باید به پا خاست تا نتوانند یاد الهى را از خاطره ها محو کنند، مردم را تخدیر نموده، بنده و برده خویش سازند.

این نکته، نیز قابل توجه است که: ویران کردن معابد و مساجد، تنها به این نیست که با وسائل تخریب، به جان آنها بیفتند و آنها را در هم بکوبند، بلکه ممکن است از طرق غیر مستقیم وارد شوند، و آن قدر سرگرمى هاى ناسالم فراهم سازند و یا تبلیغات سوء کنند که توده مردم را از معابد و مساجد، منحرف نمایند و به این ترتیب، آنها را عملاً به ویرانه اى تبدیل نمایند.

بنابراین، آنها که مى گویند: چرا اسلام اجازه داده است مسلمانان با توسل به زور و نبرد مسلحانه، مقاصد خود را پیش ببرند؟ چرا با توسل به منطق هدف هاى اسلامى پیاده نمى شود؟ پاسخشان از آنچه در بالا گفتیم به خوبى روشن مى شود.

آیا در برابر ظالم بیدادگرى که مردم را به جرم گفتن «لا اله الا اللّه» از خانه و کاشانه شان آواره مى سازد، و هستى آنها را تملک مى کند، و پایبند به هیچ قانون و منطقى نیست، مى توان با حرف حساب ایستاد؟!.

آیا در برابر چنین دیوانگان بى منطق، جز با زبان اسلحه مى توان سخن گفت؟.

این درست به این مى ماند که، بگویند: چرا شما با اسرائیل غاصب بر سر یک میز نمى نشینید و مذاکره نمى کنید؟ همان اسرائیلى که تمام قوانین بین المللى و اخطارها و تصویب نامه هاى سازمان هاى جهانى را که مورد اتفاق تمام ملت ها است، و تمام قوانین بشرى و دینى را زیر پا گذاشته است، آیا چنین کسى منطق و مذاکره مى فهمد؟!

اسرائیلى که هزاران هزار کودک بى گناه، پیر زنان و پیر مردان و حتى بیماران بیمارستان ها در زیر بمب هاى آتش زایش، قطعه، قطعه شده و سوخته اند، کسى است که باید از در منطق با او وارد شد؟(8)

همچنین کسانى که وجود یک معبد و مسجد را که سبب آگاهى و حرکت توده هاى مردم است، مزاحم منافع نامشروع خود مى بینند و به هر قیمتى بتوانند در هدم و محو آن مى کوشند، آیا اینها اشخاصى هستند که باید از طرق مسالمت آمیز با آنها وارد بحث شد؟

به هر حال، اگر مسائل ذهنى را کنار بگذاریم، و به واقعیات موجود در جوامع انسانى بنگریم، یقین خواهیم کرد: در بعضى از موارد چاره اى جز توسل به اسلحه و زور نیست، و این هم از ناتوانى منطق نیست، بلکه عدم آمادگى جباران براى پذیرش منطق صحیح است، بدون شک هر جا منطق مؤثر افتد، حق تقدم با آن است.

* * *
2
ـ خداوند به چه کسانى وعده یارى داده است؟

این تصور اشتباه است که وعده پیروزى و یارى خدا و دفاع از مؤمنان که در آیات فوق و سایر آیات قرآن آمده است، خارج از سنت آفرینش و قوانین حیات مى باشد، چنین نیست، این وعده را خداوند تنها به کسانى داده است که: تمام نیروهاى خود را بسیج کنند، و با همه توان به میدان آیند، و لذا در تعبیر آیات فوق مى خوانیم: «لَوْ لا دَفَعَ اللّهُ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض».

بنابراین، دفع ظالمان را خدا تنها با نیروهاى غیبى و قدرت صاعقه و زلزله (جز در موارد استثنائى) نمى کند، بلکه به وسیله مؤمنان راستین شرّ آنها را دفع مى نماید، تنها چنین کسانى را زیر پوشش حمایت خود قرار مى دهد.

بنابراین، وعده هاى الهى نه تنها نباید سبب سستى و برداشتن بار مسئولیت از دوش شود، بلکه باید موجب تحرک بیشتر و فعالیت دامنه دارتر گردد، و البته در این صورت، پیروزى از ناحیه خدا تضمین شده است.

و نیز یاد آورى مى شود: این گروه از مؤمنان تنها قبل از پیروزى به در خانه خدا نمى روند، بلکه بعد از پیروزى هم به مقتضاى: «الَّذِینَ إِنْ مَکَّنّاهُمْ فِی الأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ...» نیز رابطه خود را با او همچنان محکم مى دارند، و پیروزى بر دشمن را وسیله اى براى نشر حق و عدالت و فضیلت قرار مى دهند.

در بعضى از روایات اسلامى آیه فوق به حضرت مهدى(علیه السلام) و یارانش، یا آل محمد(صلى الله علیه وآله) به طور عموم، تفسیر شده است، چنان که در حدیثى از امام باقر(علیه السلام)مى خوانیم که در تفسیر آیه «الَّذِینَ إِنْ مَکَّنّاهُمْ فِی الأَرْضِ...» فرمود: این آیه تا آخر از آن «آل محمّد و مهدى و یاران او» است:

یَمْلِکُهُمُ اللّهُ مَشارِقَ الأَرْضِ وَ مَغارِبَها، وَ یُظْهِرُ الدِّیْنَ، وَ یُمِیْتُ اللّهُ بِهِ وَ بِأَصْحابِهِ الْبِدَعَ وَ الْباطِلَ، کَما أَماتَ الشُّقاةُ الْحَقَّ، حَتّى لا یُرى أَیْنَ الظُّلْمُ، وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ:

«
خداوند شرق و غرب زمین را در سیطره حکومت آنها قرار مى دهد، آئینش را آشکار مى سازد، و به وسیله مهدى(علیه السلام) و یارانش، بدعت و باطل را نابود مى کند آنچنان که تبهکاران، حق را نابود کرده بودند، و آنچنان مى شود که: بر صفحه زمین، اثرى از ظلم دیده نمى شود (چرا که) آنها امر به معروف و نهى از منکر مى کنند».(9)

در این زمینه احادیث دیگرى نیز وارد شده است.

اما همان گونه که بارها گفته ایم، این احادیث بیان کننده مصداق هاى روشن و آشکار است و مانع عمومیت مفهوم آیه نیست، بنابراین، مفهوم گسترده آیه، همه افراد با ایمان، مجاهد و مبارز را شامل مى شود.

* * *
3
ـ «محسنین»، «مخبتین» و «یاوران اللّه»

در آیات فوق و آیات قبل از آن، گاه دستور مى دهد به «محسنین» (نیکوکاران) بشارت ده، و بعد آنها را به عنوان کسانى که ایمان آورده اند، خیانت و کفران نمى کنند، معرفى مى نماید.

و گاه سخن از «مخبتین» (متواضعان) به میان آورده، و آنها را به عنوان کسانى که به هنگام یاد خدا، دل هایشان ترسان مى شود و در برابر مصائب، صابر و شکیبا و برپادارنده نماز، و انفاق کننده از همه مواهب هستند، تفسیر مى نماید.

و سرانجام ویژگى هاى «یاران اللّه» را این مى شمرد که: به هنگام پیروزى راه طغیان پیش نمى گیرند، نماز را بر پا مى دارند و زکات را ادا مى کنند و امر به معروف و نهى از منکر دارند.

جمع بندى این آیات، نشان مى دهد: مؤمنان راستین که داراى همه این ویژگى ها هستند، از یکسو، از نظر اعتقاد و احساس مسئولیت بسیار نیرومند، و از سوى دیگر، از نظر عمل در جنبه هاى ارتباط با خالق و خلق و مبارزه با فساد قوى و پر استقامتند.

همچنین در سوره بقره آیات 190 و 191 آمده
وَ قاتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ الَّذینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ
و در راه خدا، با کسانى که با شما مى جنگند، نبرد کنید; و از حدّ تجاوز نکنید، که خدا متجاوزان را دوست ندارد.
در نخستین آیه، قرآن دستور مقاتله و مبارزه با کسانى که شمشیر به روى مسلمانان مى کشند را صادر کرده و به آنان اجازه داده است: براى خاموش ساختن دشمنان، دست به اسلحه ببرند، و به تعبیر دیگر، دوران صبر و شکیبایى مسلمانان تمام شده بود، و به قدر کافى قوت و قدرت پیدا کرده بودند که با شجاعت و صراحت، از خود و حقوق خویش دفاع کنند، مى فرماید: «با کسانى که با شما مى جنگند در راه خدا پیکار کنید» (وَ قاتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ الَّذینَ یُقاتِلُونَکُمْ).

تعبیر به «فى سبیل اللّه»، هدفِ اصلىِ جنگ هاىِ اسلامى را روشن مى سازد که جنگ در منطق اسلام، هرگز به خاطر انتقام جویى، یا جاه طلبى، یا کشور گشایى و یا به دست آوردن غنائم، و اشغال سرزمین هاى دیگران نیست.

اسلام همه اینها را محکوم مى کند و مى گوید: سلاح به دست گرفتن و به جهاد پرداختن فقط باید در راه خدا، و براى گسترش قوانین الهى، بسط توحید، عدالت، دفاع از حق، و ریشه کن ساختن ظلم و فساد و تباهى باشد.

همین نکته است که جنگ هاى اسلامى را از تمام جنگ هایى که در جهان روى مى دهد جدا مى سازد و نیز همین هدف، در تمام ابعاد جنگ اثر مى گذارد و کمیت و کیفیت جنگ، نوع سلاح، چگونگى رفتار با اسیران، را به رنگِ فى سبیل اللّه در مى آورد.

«
سبیل» به گفته «راغب» در «مفردات» در اصل، به معنى راهى است که پیمودن آن آسان است، و بعضى آن را منحصراً به معنى راه حق، تفسیر کرده اند، ولى با توجه به این که این واژه در قرآن مجید، هم به راه هاى حق و هم به راه هاى باطل اطلاق شده، شاید منظورشان این باشد: از قرائن، حق بودن آن را استفاده کرده اند.

شک نیست: پیمودن راه خدا (سبیل اللّه) یا به تعبیر دیگر راه دین و آئین او، با تمام مشکلاتى که دارد، چون موافق روح و جان افراد با ایمان است، کارى است آسان و گوارا، به همین دلیل، مؤمنان داوطلبانه و آشکارا، از آن استقبال مى کنند، هر چند سرانجامش شهادت باشد.

جمله «اَلَّذِیْنَ یُقاتِلُونَکُمْ» نیز صراحت دارد این دستور مخصوص مقابله با کسانى است که دست به اسلحه مى برند، و تا دشمن به مقاتله و مبارزه بر نخیزد، مسلمانان نباید حمله کنند، و چنان که خواهیم دید، این اصل (جز در بعضى موارد استثنایى که خواهد آمد) همه جا محترم شمرده شده است.

جمعى از مفسران، مفهوم «اَلَّذِیْنَ یُقاتِلُونَکُمْ» را در دایره خاصى محدود کرده اند، در حالى که آیه مفهوم گسترده اى دارد و تمام کسانى که به نحوى از انحاء به پیکار بر مى خیزند را شامل مى شود.

ضمناً از این آیه استفاده مى شود: هرگز غیر نظامیان (مخصوصاً زنان و کودکان) نباید مورد تهاجم واقع شوند; زیرا آنها به مقاتله بر نخاسته اند، بنابراین مصونیت دارند.

سپس توصیه به رعایت عدالت، حتى در میدان جنگ و در برابر دشمنان کرده مى فرماید: «از حدّ تجاوز نکنید» (وَ لا تَعْتَدُوا).

«
چرا که خداوند، تجاوزکاران را دوست نمى دارد» (إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ).

آرى، هنگامى که جنگ براى خدا و در راه خدا باشد، هیچگونه تعدى و تجاوز، نباید در آن باشد، و درست به همین دلیل است که در جنگ هاى اسلامى
ـ بر خلاف جنگ هاى عصر ما ـ رعایت اصول اخلاقى فراوانى توصیه شده است، مثلاً افرادى که سلاح بر زمین بگذارند، و کسانى که توانایى جنگ را از دست داده اند، یا اصولاً قدرت بر جنگ ندارند، همچون مجروحان، پیر مردان، زنان و کودکان نباید مورد تعدى قرار گیرند، باغستان ها، گیاهان و زراعت ها را نباید از بین ببرند، و از مواد سمّى براى زهرآلود کردن آب هاى آشامیدنى دشمن (جنگ شیمیایى و میکروبى) نباید استفاده کنند.

على(علیه السلام) ـ طبق آنچه در «نهج البلاغه» آمده ـ به لشکریانش، قبل از شروع جنگ صفّین دستور جامعى در این زمینه داده که شاهد گویاى بحث ما است:

لا تُقاتِلُوهُمْ حَتّى یَبْدَءُوکُمْ فَإِنَّکُمْ بِحَمْدِ اللّهِ عَلى حُجَّة، وَ تَرْکُکُمْ إِیّاهُمْ حَتّى یَبْدَءُوکُمْ حُجَّةٌ أُخْرى لَکُمْ عَلَیْهِمْ، فَإِذا کانَتِ الْهَزِیمَةُ بِإِذْنِ اللّهِ فَلاتَقْتُلُوا مُدْبِراً وَ لاتُصِیبُوا مُعْوِراً وَ لاتُجْهِزُوا عَلى جَرِیح وَ لاتَهِیجُوا النِّساءَ بِأَذًى وَ إِنْ شَتَمْنَ أَعْراضَکُمْ وَ سَبَبْنَ أُمَراءَکُم:

«
با آنها نجنگید تا آنها جنگ را آغاز کنند، چه این که شما ـ بحمد اللّه ـ (براى حقانیت خود) داراى حجت و دلیل هستید، و واگذاشتن، تا آنها نبرد را آغاز کنند; حجت دیگرى است به سود شما و بر زیان آنان، آن گاه که به اذن خدا آنان را شکست دادید، فراریان را نکشید، بر ناتوان ها ضربه نزنید و مجروحان را به قتل نرسانید ، و با اذیت و آزار، زنان را به هیجان نیاورید، هر چند به شما دشنام دهند، و به سرانتان ناسزا گویند».(3)

این نکته نیز لازم به یادآورى است که، بعضى از مفسران، طبق پاره اى از روایات،(4) این آیه را ناسخ آیه اى که منع از پیکار مى کند، دانسته اند مانند: کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ: «دست به پیکار نزنید».(5)

و بعضى آن را منسوخ به آیه: وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکینَ کَافَّةً: «با همه مشرکان پیکار کنید»(6) شمرده اند.

ولى حق این است: این آیه، نه ناسخ است و نه منسوخ; زیرا ممنوع بودن جنگ با کفار متجاوز، زمانى بود که مسلمانان از توان کافى برخوردار نبودند و با تغییر شرایط، موظف شدند: از خود دفاع کنند.

و نیز مسأله پیکار با مشرکان در واقع یک استثناء نسبت به آیه محسوب مى شود.

بنابراین، تغییر حکم به خاطر تغییر شرایط، نه نسخ است و نه استثناء، ولى قرائن نشان مى دهد در روایات و همچنین کلمات پیشینیان نسخ، مفهومى غیر از مفهوم امروز داشته به طورى که معنى گسترده آن شامل این گونه امور نیز مى شده است.

* * *

در آیه بعد که تکمیلى است بر دستور آیه قبل، با صراحت بیشترى سخن مى گوید، مى فرماید: «آنها (همان مشرکانى که از هیچ گونه ضربه زدن به مسلمین خوددارى نمى کردند) را هر کجا بیابید به قتل برسانید و از آنجا که شما را بیرون ساختند («مکّه») آنها را بیرون کنید»; چرا که این یک دفاع عادلانه و مقابله به مثل منطقى است (وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ).

پس از آن، مى افزاید: «فتنه از کشتار هم بدتر است» (وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ).

در این که «فِتْنَه» چیست؟ مفسران و ارباب لغت، درباره آن بحث هایى دارند، این واژه در اصل از «فَتْن» (بر وزن متن) گرفته شده که به گفته «راغب» در «مفردات» به معنى قرار دادن طلا در آتش، براى ظاهر شدن میزانِ خلوصِ آن از ناخالصى است و به گفته بعضى، گذاشتن طلا در آتش براى خالص شدن از ناخالصى هاست.(7)

واژه «فتنه» و مشتقات آن در قرآن مجید، ده ها بار ذکر شده و در معانى مختلفى به کار رفته است:

گاه به معنى آزمایش و امتحان است، مانند: أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ: «مردم گمان مى کنند، همین که گفتند: ایمان آوردیم، رها مى شوند و آزمایش نخواهند شد».(8)

گاه، به معنى فریب دادن، چنان که مى فرماید: یا بَنِى آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ: «اى فرزندان آدم، شیطان شما را نفریبد».(9)

گاه، به معنى بلا و عذاب آمده مانند: یَوْمَ هُمْ عَلَى النّارِ یُفْتَنُونَ * ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ: «آن روز که آنها بر آتش، عذاب مى شوند و به آنها گفته مى شود: بچشید عذاب خود را»!(10)

گاه، به معنى گمراهى آمده، مانند: وَ مَنْ یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً: «کسى که خدا گمراهى او را بخواهد (و از او سلب توفیق کند) هیچ قدرتى براى نجات او، در برابر خداوند نخواهى داشت».(11)

و گاه به معنى شرک و بت پرستى یا سدّ راه ایمان آورندگان، آمده مانند آیه مورد بحث، و بعضى آیات بعد از آن که مى فرماید: وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ: «با آنها پیکار کنید تا شرک از میان برود، و دین مخصوص خداى یگانه باشد».

ولى ظاهر این است: تمام این معانى به همان ریشه اصلى که در معنى فتنه گفته شد باز مى گردد (همان گونه که غالب الفاظ مشترک چنین حالى را دارند); زیرا با توجه به این که معنى اصلى، قرار دادن طلا در زیر فشار آتش براى خالص سازى، یا جدا کردن سره از ناسره است، در هر مورد که نوعى فشار و شدت وجود داشته باشد این واژه به کار مى رود، مانند امتحان که معمولاً با فشار و مشکلات همراه است، و عذاب که نوع دیگرى از شدت و فشار است، و فریب و نیرنگ که تحت فشارها انجام مى گیرد و همچنین شرک یا ایجاد مانع در راه هدایت خلق که هر کدام متضمن نوعى فشار و شدت است.

کوتاه سخن این که: آئین بت پرستى و فسادهاى گوناگون فردى و اجتماعىِ مولود آن، در سرزمین «مکّه» رایج شده بود، حرم امن خدا را آلوده کرده بود، و فساد آن از قتل و کشتار هم بیشتر بود، آیه مورد بحث، مى گوید: «به خاطر ترس از خون ریزى، دست از پیکار با بت پرستى بر ندارید که بت پرستى از قتل، بدتر است».

این احتمال نیز از سوى بعضى از مفسران داده شده که: منظور از «فتنه» در اینجا همان فساد اجتماعى باشد، از جمله تبعید کردنِ مؤمنان از وطنِ مألوفشان که این امور، گاه از کشتن هم دردناک تر است، یا سبب قتل و کشتارها در اجتماع مى شود، در آیه 73 سوره «انفال» چنین مى خوانیم: إِلاّ تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِى الأَرْضِ وَ فِسادٌ کَبِیرٌ: «اگر این دستور را (قطع رابطه با کفار) انجام ندهید، فتنه و فساد عظیمى در زمین روى مى دهد» (در این آیه فتنه و فساد در کنار هم قرار گرفته).

سپس، به مسأله دیگرى در همین رابطه اشاره کرده، مى فرماید: مسلمانان باید احترام مسجد الحرام را نگهدارند، و این حرم امن الهى باید همیشه محترم شمرده شود، لذا «با آنها (مشرکان) نزد مسجد الحرام پیکار نکنید، مگر آن که آنها در آنجا با شما بجنگند» (وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتّى یُقاتِلُوکُمْ فیهِ).

«
ولى اگر آنها با شما در آنجا جنگ کردند، آنها را به قتل برسانید، چنین است جزاى کافران» (فَإِنْ قاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذلِکَ جَزاءُ الْکافِرینَ).

چرا که وقتى آنها حرمت این حرم امن را بشکنند، دیگر سکوت در برابر آنان جایز نیست و باید پاسخ محکم به آنان گفته شود، تا از قداست و احترام حرم امن خدا، هرگز سوء استفاده نکنند.

* * *

اما از آنجا که اسلام همیشه نیش و نوش و انذار و بشارت را با هم مى آمیزد تا معجون سالم تربیتى براى گنهکاران فراهم کند، در آیه بعد راه بازگشت را به روى آنها گشوده، مى فرماید: «اگر دست از جنگ بردارند و خوددارى کنند، خداوند آمرزنده و مهربان است» (فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ).

آرى، اگر از شرک دست بردارند، و آتش فتنه و فساد را خاموش کنند، آنها برادران مسلمان شما خواهند بود، و حتى چنان که در دستورات دیگر آمده است از مجازات و غرامت هائى که براى مجرمان است در مورد آنان صرف نظر مى شود.

بعضى جمله فَأِنِ انْتَهَوْا: «اگر خوددارى کنند» را به معنى خوددارى از شرک و کفر تفسیر کرده اند (چنان که در بالا گفتیم).

و بعضى به معنى خوددارى از جنگ در مسجد الحرام یا اطراف آن، دانسته اند.

جمع میان هر دو معنى نیز ممکن است.

* * *

در آخرین آیه این قسمت، به هدف جهاد در اسلام اشاره کرده، مى فرماید: «با آنها پیکار کنید تا فتنه از میان برود» (وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ).

«
و دین مخصوص خدا باشد» (وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ).

سپس، اضافه مى کند: «اگر آنها (از اعتقاد در اعمال نادرست خود) دست بردارند (مزاحم آنان نشوید; زیرا) تعدى جز به ستمکاران روا نیست» (فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاّ عَلَى الظّالِمینَ).

در ظاهر، سه هدف براى جهاد در این آیه ذکر شده: از میان بردن فتنه ها، محو شرک و بت پرستى، و جلوگیرى از ظلم و ستم.

این احتمال وجود دارد که: منظور از فتنه، همان شرک بوده باشد، بنابراین هدف اول و دوم در هم ادغام مى شود، و نیز این احتمال وجود دارد که منظور از ظلم در اینجا نیز همان شرک باشد چنان که در آیه 13 سوره «لقمان» مى خوانیم: إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ: «شرک ظلم بزرگى است».

به این ترتیب، هر سه هدف، به یک هدف باز مى گردد، و آن مبارزه با شرک و بت پرستى که سرچشمه انواع فتنه ها، مظالم و ستم هاست.

بعضى نیز ظلم را در این آیه، به معنى آغازگر جنگ بودن دانسته اند، و یا آغازگر جنگ بودن، در حرم امن خدا.

ولى احتمال اول، که آیه، سه هدف جداگانه را براى جنگ تعقیب کند قوى تر به نظر مى رسد.

درست است که شرک، یکى از مصادیق فتنه است ولى «فتنه» مفهومى گسترده تر از شرک دارد.

و درست است که شرک یکى از مصادیق ظلم است، ولى «ظلم» مفهوم وسیع ترى دارد، و اگر گاهى تفسیر به شرک شده بیان یک مصداق است.

به این ترتیب، جهاد اسلامى نه به خاطر فرمانروائى در زمین و کشورگشایى، نه به منظور به چنگ آوردن غنائم و نه تهیه بازارهاى فروش یا تملک منابع حیاتى کشورهاى دیگر، یا برترى بخشیدن نژادى بر نژاد دیگر است، بلکه:

هدف یکى از سه چیز است: خاموش کردن آتش فتنه ها و آشوبها که سلب آزادى و امنیت از مردم مى کند، همچنین محو آثار شرک و بت پرستى، و نیز مقابله با متجاوزان و ظالمان و دفاع در برابر آنان است.

* * *
نکته ها:
1
ـ مسأله جهاد در اسلام

در بسیارى از مذاهب انحرافى، جهاد، به هیچ وجه وجود ندارد و همه چیز بر محور توصیه ها، نصایح و اندرزها دور مى زند، حتى، بعضى هنگامى که مى شنوند جهاد مسلحانه، یکى از ارکان برنامه هاى اسلامى است در تعجب فرو مى روند که مگر دین مى تواند، توأم با جنگ باشد.

اما با توجه به این که همیشه افراد زورمند و خودکامه، فرعون ها، نمرودها و قارون ها ـ که اهداف انبیاء را مزاحم خویش مى دیده اند ـ در برابر آن ایستاده و جز به محو دین و آئین خدا راضى نبودند، روشن مى شود: دینداران راستین در عین تکیه بر عقل و منطق و اخلاق، باید در مقابل این گردن کشان ظالم و ستمگر بایستند و راه خود را با مبارزه و در هم کوبیدن آنان به سوى جلو باز کنند.

اصولاً جهاد یکى از نشانه هاى موجود زنده، و یک قانون عمومى در عالم حیات است، تمام موجودات زنده، اعم از انسان، حیوان و گیاه، براى بقاى خود، با عوامل نابودى خود در حال مبارزه اند ـ شرح بیشتر این سخن را در سوره «نساء» ذیل آیات 95 و 96 خواهید خواند ـ

به هر حال، از افتخارات ما مسلمانان، آمیختن دین با حکومت و داشتن دستور جهاد در برنامه هاى دینى است، منتها باید دید جهاد اسلامى چه اهدافى را تعقیب مى کند، آنچه ما را از دیگران جدا مى سازد همین است.

* * *
2
ـ اهداف جهاد در اسلام

بعضى از غرب زده ها اصرار دارند، جهاد اسلامى را منحصراً در جهاد دفاعى خلاصه کنند، و با هر زحمتى که هست تمام غزوات پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و یا جنگ هاى بعد از آن حضرت را، در این راستا توجیه کنند، در حالى که نه دلیلى بر این مسأله داریم، و نه تمام غزوات رسول الله در این معنى خلاصه مى شود، بهتر این است: به جاى این استنباط هاى نادرست، به قرآن باز گردیم و اهداف جهاد را از قرآن بگیریم، اهدافى که همه، منطقى و قابل عرضه کردن به دوست و دشمن است.

چنان که در آیات بالا خواندیم، جهاد در اسلام براى چند هدف، مجاز شمرده شده است:




الف ـ جهاد براى خاموش کردن فتنه ها

و به تعبیر دیگر جهاد ابتدائىِ آزادى بخش.

مى دانیم: خداوند دستورها و برنامه هائى براى سعادت، آزادى، تکامل، خوشبختى و آسایش انسان ها طرح کرده است، و پیامبرانِ خود را موظف ساخته این دستورها را به مردم ابلاغ کنند، حال اگر فرد یا جمعیتى ابلاغ این فرمان ها را مزاحم منافع پست خود ببینند، و بر سر راه دعوت انبیاء موانعى ایجاد نمایند آنها حق دارند، نخست از طریق مسالمت آمیز و اگر ممکن نشد، با توسل به زور این موانع را از سر راه دعوت خود بردارند و آزادى تبلیغ را براى خود کسب کنند.

به عبارت دیگر: مردم در همه اجتماعات این حق را دارند که نداى منادیان راه حق را بشنوند، و در قبول دعوت آنها آزاد باشند، حال اگر کسانى بخواهند آنها را از حق مشروعشان محروم سازند، و اجازه ندهند صداى منادیان راه خدا به گوش جان آنها برسد، و از قید اسارت و بردگى فکرى و اجتماعى آزاد گردند، طرفداران این برنامه حق دارند براى فراهم ساختن این آزادى، از هر وسیله اى استفاده کنند، و از اینجا ضرورت «جهاد ابتدائى» در اسلام و سایر ادیان آسمانى روشن مى گردد.

همچنین اگر کسانى مؤمنان را تحت فشار قرار دهند که به آئین سابق باز گردند براى رفع این فشار نیز از هر وسیله اى مى توان استفاده کرد.
ب ـ جهاد دفاعى

آیا صحیح است کسى به انسان حمله کند، و او از خود دفاع ننماید؟ یا ملتى متجاوز و سلطه گر هجوم بر ملت دیگر ببرند، و آنها دست روى دست گذارده نابودى کشور و ملت خویش را تماشا کنند.

در اینجا تمام قوانین آسمانى و بشرى به شخص یا جمعیتى که مورد هجوم واقع شده حق مى دهد، براى دفاع از خویشتن به پا خیزد و آنچه در قدرت دارد به کار برد، و از هر گونه اقدام منطقى براى حفظ موجودیت خویش فروگذار نکند.

این نوع جهاد را، «جهاد دفاعى» مى نامند، جنگ هایى مانند جنگ احزاب و احد و موته و تبوک و حُنین و بعضى دیگر از غزوات اسلامى جزء این بخش از جهاد بوده، و جنبه دفاعى داشته است.

هم اکنون بسیارى از دشمنان اسلام، جنگ را بر مسلمین تحمیل کرده اند و سرزمین هاى اسلامى را اشغال نموده و منابع آنها را زیر سلطه خود گرفته اند چگونه اسلام اجازه مى دهد در مقابل آنها سکوت شود؟
ج ـ جهاد براى حمایت از مظلومان

شاخه دیگرى از جهاد که در آیات دیگر قرآن به آن اشاره شده، جهاد براى حمایت از مظلومان است، در آیه 75 سوره «نساء» مى خوانیم: وَ ما لَکُمْ لاتُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لدُنْکَ وَلِیّاً وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیراً:

«
چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و کودکانى که (به دست ستمگران) تضعیف شده اند پیکار نمى کنید، همان افراد (ستمدیده اى) که مى گویند: خدایا! ما را از این شهر («مکّه») که اهلش ستمگرند بیرون ببر، و براى ما از سوى خود، ولیّى قرار ده، و براى ما از سوى خود یار و یاورى معین فرما»!

به این ترتیب، قرآن از مسلمانان مى خواهد: هم در راه خدا و هم در راه آزادى مستضعفان مظلوم، جهاد کنند، و اصولاً این دو، از هم جدا نیستند و با توجه به این که در آیه فوق، قید و شرطى نیست، این مظلومان و مستضعفان در هر نقطه جهان، باشند، باید از آنها دفاع کرده و نزدیک و دور، داخل و خارج کشور تفاوت نمى کند.

و به تعبیر دیگر: حمایت از مظلومان در مقابل ظالمان در اسلام یک اصل است که باید مراعات شود، حتى اگر به جهاد منتهى گردد، اسلام اجازه نمى دهد مسلمانان در برابر فشارهایى که به مظلومان جهان وارد مى شود بى تفاوت باشند، و این دستور، یکى از ارزشمندترین دستورات اسلامى است که از حقانیت این آئین خبر مى دهد.
د ـ جهاد براى محو شرک و بت پرستى

اسلام در عین این که آزادى عقیده را محترم مى شمرد، و هیچ کس را با اجبار دعوت به سوى این آئین نمى کند، به همین دلیل، به اقوامى که داراى کتاب آسمانى هستند، فرصت کافى مى دهد که با مطالعه و تفکر، آئین اسلام را بپذیرند، و اگر نپذیرفتند، با آنها به صورت یک «اقلیت هم پیمان» (اهل ذِمّه) معامله مى کند و با شرایط خاصى که نه پیچیده است و نه مشکل با آنها همزیستى مسالمت آمیز بر قرار مى نماید، در عین حال نسبت به شرک و بت پرستى، سختگیر است; زیرا:

شرک و بت پرستى، نه دین است، نه آئین و نه محترم شمرده مى شود، بلکه یک نوع خرافه و انحراف و حماقت و در واقع یک نوع بیمارى فکرى و اخلاقى است که باید به هر قیمت که ممکن شود، آن را ریشه کن ساخت.

کلمه آزادى و احترام به فکر دیگران، در مواردى به کار برده مى شود که فکر و عقیده، لا اقل یک ریشه صحیح داشته باشد، اما انحراف، خرافه، گمراهى و بیمارى چیزى نیست که محترم شمرده شود، و به همین دلیل اسلام دستور مى دهد: بت پرستى به هر قیمتى که شده است حتى به قیمت جنگ، از جامعه بشریت ریشه کن گردد. بت خانه ها و آثار شوم بت پرستى اگر از طرق مسالمت آمیز ممکن نشد باید با زور ویران و منهدم گردند.

آرى، اسلام مى گوید: باید صفحه زمین از آلودگى به شرک و بت پرستى پاک گردد و به همه مسلمین نوید مى دهد: سرانجام توحید و یکتاپرستى بر تمام جهان حاکم خواهد شد و شرک و بت پرستى ریشه کن خواهد گشت.

از آنچه در بالا ـ در مورد اهداف جهاد ـ آمد، روشن مى شود: اسلام جهاد را با اصول صحیح و منطق عقل هماهنگ ساخته، و هرگز آن را وسیله سلطه جویى، کشورگشائى، غصب حقوق دیگران و تحمیل عقیده، و استعمار و استثمار قرار نداده است.

ولى مى دانیم: دشمنان اسلام ـ مخصوصاً ارباب کلیسا و مستشرقان مغرض ـ با تحریف حقایق، سخنان زیادى بر ضد مسأله جهاد اسلامى ایراد کرده اند و اسلام را متهم به خشونت، توسل به زور و شمشیر براى تحمیل عقیده ساخته اند. و به این قانون اسلامى سخت هجوم برده اند.

به نظر مى رسد: وحشت آنها از پیشرفت اسلام در جهان، به خاطر معارف قوى، و برنامه هاى حساب شده، سبب شده است که از اسلام چهره دروغین وحشتناکى بسازند، تا جلو پیشرفت اسلام را در جهان بگیرند.

* * *
3
ـ چرا فرمان جهاد در مدینه نازل شد؟

مى دانیم: جهاد در سال دوم هجرت، بر مسلمانان واجب گشت و قبل از آن واجب نبود.

دلیل این موضع روشن است; زیرا از یک طرف تعداد مسلمانان در «مکّه» به اندازه اى کم بود که عملاً قیام مسلحانه مفهومى جز انتحار و خودکشى نداشت و از طرف دیگر، دشمن در «مکّه» فوق العاده نیرومند بود و در واقع مرکز اصلى قدرت هاى ضد اسلامى محسوب مى شد، و مبارزه کردن با آنها در داخل «مکّه» امکان پذیر نبود.

ولى هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به «مدینه» آمد، عده زیادى به او ایمان آوردند، دعوت خود را آشکار، در داخل و خارج «مدینه» گسترش داد و توانست یک حکومت صالح به وجود آورد و وسایل لازم را براى مبارزه و پیکار با دشمن آماده سازد و چون «مدینه» از «مکّه» فاصله زیادى داشت این کار با فراغت خاطر صورت گرفت و نیروهاى انقلابى و آزادى بخش، آماده مبارزه و دفاع در برابر دشمن شدند.
در سوره مائده ایه 8 آورده است:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامینَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ اتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ
اى کسانى که ایمان آورده اید! همواره براى خدا قیام کنید، و از روى عدالت، گواهى دهید. دشمنى با جمعیّتى، شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند. عدالت پیشه کنید، که به پرهیزگارى نزدیکتر است. و از (نافرمانى) خدا بپرهیزید، که خداوند از آنچه انجام مى دهید، آگاه است.
در سوره ممتحنه آیه 1 آمده:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ

اى کسانى که ایمان آورده اید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید! شما نسبت به آنان اظهار محبّت مى کنید، در حالى که آنها به آنچه از حق براى شما آمده کافر شده اند و پیامبر خدا و شما را بخاطر ایمان به خداوندى که پروردگار همه شماست از شهر و دیارتان بیرون مى رانند; و اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنودیم هجرت کرده اید; (پیوند دوستى با آنان برقرار نسازید.) شما مخفیانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى کنید در حالى که من به آنچه پنهان یا آشکار مى سازید (از همه) داناترم. و هر کس از شما چنین کند، از راه راست گمراه شده است.

چنان که در شأن نزول دانستیم، حرکتى از ناحیه یکى از مسلمانان صادر شد که هر چند به قصد جاسوسى نبود، ولى اظهار محبتى به دشمنان اسلام محسوب مى شد، لذا آیات فوق نازل شد و به مسلمانان هشدار داد: از تکرار این گونه کارها در آینده بپرهیزند.

نخست، مى فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده اید! دشمن من و خود را دوست خویش قرار ندهید» (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ).

یعنى: آنها فقط دشمنان خدا هستند که با شما نیز عداوت و دشمنى دارند، با این حال چگونه دست دوستى به سوى آنها دراز مى کنید؟!

سپس مى افزاید: «شما نسبت به آنها اظهار محبت مى کنید در حالى که آنها نسبت به آنچه از حق براى شما آمده (اسلام و قرآن) کافر شده اند، و رسول خدا و شما را به خاطر ایمان به خداوندى که پروردگار همه شما است از شهر و دیارتان بیرون مى رانند» (تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّکُمْ).(2)

آنها، هم در عقیده با شما مخالفند، و هم، عملاً به مبارزه برخاسته اند، و کارى را که بزرگترین افتخار شما است، یعنى ایمان به پروردگار، براى شما بزرگترین جرم و گناه شمرده اند، و به خاطر همین، شما را از شهر و دیارتان آواره کردند، با این حال، آیا جاى آن است که شما نسبت به آنها اظهار محبت کنید، و براى نجاتشان از چنگال مجازات الهى، به دست توانمند رزمندگان سپاه اسلام، تلاش نمائید؟!

پس از آن براى توضیح بیشتر مى افزاید: «اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنودیم هجرت کرده اید، پیوند دوستى با آنها برقرار نسازید» (إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی).(3)

اگر به راستى دم از دوستى خدا مى زنید و به خاطر او از شهر و دیار خود هجرت کرده اید، و طالب جهاد فى سبیل اللّه و جلب رضاى او هستید، این مطلب با دوستى دشمنان خدا سازگار نیست.

سپس، براى توضیح بیشتر مى افزاید: «شما مخفیانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى سازید، در حالى که من آنچه را پنهان یا آشکار مى کنید، از همه بهتر مى دانم»! (تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ).(4)-(5)

بنابراین، مخفى کارى با علم خداوند به غیب و شهود چه فایده اى دارد؟

و در پایان آیه، به عنوان یک تهدید قاطع مى فرماید: «هر کس از شما چنین کارى کند، از راه راست منحرف و گمراه شده است» (وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ).

هم، از راه معرفت خدا منحرف گشته که، گمان کرده چیزى بر خدا مخفى مى ماند، و هم، از راه ایمان و اخلاص و تقوا که طرح دوستى با دشمنان خدا را ریخته، و هم، تیشه به ریشه زندگانى خود زده است که، دشمنش را از اسرارش با خبر ساخته، و این بدترین انحرافى است که ممکن است به شخص مؤمن، بعد از وصول به سرچشمه ایمان، دست دهد.

در آیات 6تا 9 آورده است:

لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (٦)

آرى) براى شما در زندگى آنها اسوه حسنه (و سرمشق نیکویى) بود، براى کسانى که امید به خدا و روز قیامت دارند; و هر کس سرپیچى کند (به خویشتن ضرر زده است، زیرا) خداوند بى نیاز و شایسته ستایش است

عَسَى اللهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللهُ قَدِیرٌ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٧)

امید است خدا میان شما و کسانى از مشرکین که با شما دشمنى کردند (از راه اسلام) پیوند محبّت برقرار کند; خداوند تواناست و خداوند آمرزنده و مهربان است.

لایَنْهاکُمُ اللهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (٨)

خدا شما را از نیکى کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانى که در امر دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهى نمى کند; چرا که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.

إِنَّما یَنْهاکُمُ اللهُ عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ

خداوند شما را تنها از دوستى و رابطه با کسانى نهى مى کند که در امر دین با شما پیکار کردند و شما را از خانه هایتان بیرون راندند و (کسانى که) به بیرون راندن شما کمک کردند و هر کس با آنان رابطه دوستى داشته باشد ستمکار است

نکته ها:

1 ـ الگوهاى جاویدان

برنامه هاى عملى، همیشه مؤثرترین برنامه ها است، چون عمل، حکایت از ایمان عمیق انسان به گفتارش مى کند، و سخنى که از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند.

همیشه وجود الگوها و سرمشق هاى بزرگ در زندگى انسان ها، وسیله مؤثرى براى تربیت آنها بوده است، به همین دلیل، پیامبر و پیشوایان معصوم(علیهم السلام)مهمترین شاخه هدایت را با عمل خود نشان مى دادند، و لذا، هنگامى که سخن از «سنّت» به میان مى آید، گفته مى شود: سنت عبارت است از «قول»، «فعل» و «تقریر» معصوم.

یعنى: پیشوایان معصوم، سخن، عمل و سکوتشان، همه حجت و راهنما است، و نیز به همین دلیل است که، عصمت، در تمام پیامبران و امامان، شرط است، تا الگوهائى در همه زمینه ها باشند.

قرآن، نیز بر این مسأله مهم، صحه گذارده، الگوها و سرمشق هائى در همه زمینه ها براى مؤمنان معرفى مى کند، از جمله، در آیات مورد بحث، دو بار از ابراهیم(علیه السلام) و یارانش سخن مى گوید، و در سوره «احزاب»، شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به عنوان الگو و اسوه، به مسلمانان معرفى مى نماید.

(باید توجه داشت، «اسوه» معنى مصدرى دارد، و به معنى تأسى کردن و پیروى عملى است، هر چند در استعمالات روزمره فارسى، به معنى کسى است که مورد تأسى قرار مى گیرد).

در جنگ پر مخاطره «احزاب»، در ایامى که مسلمانان، سخت در بوته آزمایش قرار گرفته بودند، و حوادث کوبنده، نیرومندترین افراد را به لرزه در مى آورد، خداوند پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به عنوان الگو و اسوه اى از استقامت، پایمردى، ایمان و اخلاص، و آرامش در میان طوفان، معرفى مى کند، و البته این امر، منحصر به میدان «احزاب» نبود که در همه جا پیامبر(صلى الله علیه وآله) سرمشق عظیمى براى مسلمانان محسوب مى شد.

شعار: کُونُوا دُعاةَ النّاسِ بِأَعْمالِکُمْ وَ لاتَکُونُوا دُعاةً بِأَلْسِنَتِکُمْ: «مردم را به اعمال خویش به سوى خدا دعوت کنید نه به زبان خود» که از حدیث امام صادق(علیه السلام) گرفته شده،(9) دلیل بر این است که، همه مسلمانان راستین نیز، به نوبه خود باید الگو و اسوه براى دگران باشند، و با زبان عمل، اسلام را به دنیا معرفى کنند که، اگر این کار مى شد، اسلام دنیاگیر شده بود!

* * *

2 ـ خداوند از همگان بى نیاز است.

در قرآن مجید، کراراً روى این نکته تکیه شده که، اگر خداوند دستورهائى به شما مى دهد، و گاه مشکل و شاق به نظر مى رسد، فراموش نکنید تمام منافع آن به خود شما بازمى گردد; زیرا دریاى بى کران هستى خدا، کمبودى ندارد تا از شما کمک بگیرد، به علاوه، شما چیزى ندارید که به او بدهید، بلکه هر چه دارید از او است.

در احادیث قدسى آمده است: «بندگان من! شما هرگز نمى توانید به من زیانى برسانید و یا نفعى بدهید، بندگانم! اگر اولین و آخرین، جن و انس، پاک ترین قلب را داشته باشند، ذره اى بر ملک من نمى افزاید، و اگر اولین و آخرین، انس و جن، ناپاک ترین قلب را داشته باشند، از ملک من چیزى نمى کاهد».

«بندگانم! اگر اولین و آخرین، انس و جن، در میدانى جمع شوند و هر چه مى خواهند از من بخواهند، و همه آن را به آنها بدهم، چیزى از خزائن من کاسته نمى شود، و درست مانند رطوبتى است که یک ریسمان از دریا برمى گیرد».

«بندگانم! من اعمال شما را احصاء مى کنم، سپس به شما باز مى گردانم، کسى که نیکى بیابد، خدا را شکر کند، و کسى که غیر آن را ببیند جز خویشتن را ملامت ننماید».(10)

* * *

3 ـ اصل اساسى «حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه»

پیوند مکتبى، مهم ترین پیوندى است که انسان ها را با یکدیگر مربوط مى سازد که، هر پیوندى تحت الشعاع آن است.

این، سخنى است که قرآن بارها روى آن تأکید کرده است، و اگر این پیوند تحت تأثیر روابط دوستى، خویشاوندى و منافع شخصى قرار گیرد، ارکان مذهب متزلزل خواهد شد.

به علاوه، ارزش نهائى در ایمان و تقوا است، چگونه ممکن است با کسانى که فاقد این دو هستند، ارتباط برقرار سازیم؟

لذا، در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: مَنْ أَحَبَّ لِلّهِ وَ أَبْغَضَ لِلّهِ وَ أَعْطَى لِلّهِ فَهُوَ مِمَّنْ کَمُلَ إِیمانُهُ: «کسى که براى خدا دوست دارد، و براى خدا دشمن دارد، و براى خدا ببخشد، از کسانى است که ایمانش کامل شده».(11)

در حدیث دیگرى از همان حضرت(علیه السلام) مى خوانیم: مِنْ أَوْثَقِ عُرَى الاِْیمانِ أَنْ تُحِبَّ فِی اللّهِ وَ تُبْغِضَ فِی اللّهِ وَ تُعْطِیَ فِی اللّهِ وَ تَمْنَعَ فِی اللّهِ: «از محکم ترین دستگیره هاى ایمان این است که: براى خدا دوست دارى، براى خدا دشمن دارى، براى خدا ببخشى، و براى خدا منع کنى».(12)

احادیث در این زمینه، بسیار فراوان است، براى آگاهى بیشتر، به جلد دوم «اصول کافى» باب «الحبّ فى اللّه» مراجعه شود، مرحوم «کلینى» در این باب 16 حدیث در این زمینه نقل کرده است.

و نیز براى توضیح بیشتر، در زمینه «حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه» به جلد 23 تفسیر «نمونه»، ذیل آیه 22 سوره «مجادله» مراجعه شود.

در نامه 53 حضرت فرمو ده اند:

وَلاَ تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوُّکَ وَلِلَّهِ فِیهِ رِضًى فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِکَ، وَرَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ، وَأَمْناً لِبِلاَدِکَ، وَلَکِنِ الْحَذَرَ کُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ، فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِیَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ، وَاتَّهِمْ فِی ذَلِکَ حُسْنَ الظَّنِّ. وَإِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَبَیْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً، أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً، فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ، وَارْعَ ذِمَّتَکَ بِالاَْمَانَةِ، وَاجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَیْتَ، فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللهِ شَیْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً، مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ، وَتَشَتُّتِ آرَائِهِمْ، مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ. وَقَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ; فَلاَ تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِکَ، وَلاَ تَخِیسَنَّ بِعَهْدِکَ، وَلاَ تَخْتِلَنَّ عَدُوَّکَ، فَإِنَّهُ لاَ یَجْتَرِئُ عَلَى اللهِ إِلاَّ جَاهِلٌ شَقِیٌّ. وَقَدْ جَعَلَ اللهُ عَهْدَهُ وَذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ بَیْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ، وَحَرِیماً یَسْکُنُونَ إِلَى مَنَعَتِهِ، وَیَسْتَفِیضُونَ إِلَى جِوَارِهِ، فَلاَ إِدْغَالَ وَلاَ مُدَالَسَةَ وَلاَ خِدَاعَ فِیهِ، وَلاَ تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ، وَلاَ تُعَوِّلَنَّ عَلَى لَحْنِ قَوْل بَعْدَ التَّأْکِیدِ وَالتَّوْثِقَةِ وَلاَ یَدْعُوَنَّکَ ضِیقُ أَمْر، لَزِمَکَ فِیهِ عَهْدُ اللهِ، إِلَى طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَیْرِ الْحَقِّ، فَإِنَّ صَبْرَکَ عَلَى ضِیقِ أَمْر تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَفَضْلَ عَاقِبَتِهِ، خَیْرٌ مِنْ غَدْر تَخَافُ تَبِعَتَهُ، وَأَنْ تُحِیطَ بِکَ مِنَ اللهِ فِیهِ طِلْبَةٌ، لاَ تَسْتَقْبِلُ فِیهَا دُنْیَاکَ وَلاَ آخِرَتَکَ.

هرگز صلحى را که از جانب دشمن پیشنهاد مى شود و رضاى خدا در آن است رد مکن، چرا که در صلح براى سپاهت آرامش (و سبب تجدید قوا) و براى خودت مایه راحتى از همّ و غم ها و براى کشورت موجب امنیّت است; اما سخت از دشمنت پس از صلح با او برحذر باش، زیرا دشمن گاه نزدیک مى شود که غافلگیر سازد، بنابراین دوراندیشى را به کار گیر و در این مورد خوش بینى را کنار بگذار.

و اگر پیمانى میان خود و دشمنت بستى یا لباس امان بر او پوشاندى (و او را پناه دادى) به عهدت وفا کن و قرارداد خود را محترم بشمار و جان خویش را در برابر تعهداتت سپر قرار ده، زیرا هیچ یک از فرایض الهى همچون بزرگداشت «وفاى به عهد و پیمان» نیست و مردم جهان با تمام اختلافات و تشتت آرایى که دارند نسبت به آن اتفاق نظر دارند. حتى مشرکان زمان جاهلیت ـ علاوه بر مسلمین ـ آن را مراعات مى کردند، چرا که عواقب دردناک پیمان شکنى را آزموده بودند.

بنابراین هرگز پیمان شکنى نکن و در عهد و پیمان خود خیانت روا مدار و دشمنت را فریب نده، زیرا هیچ کس جز شخص جاهل و شقى (چنین) گستاخى را در برابر خداوند روا نمى دارد. خداوند عهد و پیمانى را که با نام او منعقد مى شود به رحمت خود مایه آسایش بندگان و حریم امنى براى آنها قرار داده تا به آن پناه برند و براى انجام کارهاى خود در کنار آن بهره بگیرند، لذا نه فساد، نه تدلیس و نه خدعه و نیرنگ در عهد و پیمان روا نیست.

(
اضافه بر این) هرگز پیمانى را که در آن تعبیراتى است که جاى اشکال (و سوء استفاده دشمن) در آن وجود دارد منعقد مکن (و همان گونه که نباید عبارتى در عهدنامه باشد که دشمن از آن سوء استفاده کند) تو نیز بعد از تأکید و عبارات محکم عهدنامه، تکیه بر بعضى از تعبیرات سست و آسیب پذیر براى شکستن پیمان منما و هیچ گاه نباید قرار گرفتن در تنگناها به سبب الزام هاى پیمان الهى تو را وادار سازد که براى فسخ آن از طریق ناحق اقدام کنى، زیرا شکیبایى تو در تنگناى پیمان ها که (به لطف خداوند) امید گشایش و پیروزى در پایان آن دارى بهتر از پیمان شکنى و خیانتى است که از مجازات آن مى ترسى. همان پیمان شکنى که سبب مسئولیت الهى مى گردد که نه در دنیا و نه در آخرت نمى توانى پاسخ گوى آن باشى.

احترام به عهد و پیمان از مهم ترین واجبات است

امام(علیه السلام) در این بخش، مسائل مهمى در ارتباط با دشمنان و طرز برخورد با آنها در صلح و جنگ بیان مى کند. نخست مى فرماید: «هرگز صلحى را که از جانب دشمن پیشنهاد مى شود و رضاى خدا در آن است رد مکن; چرا که در صلح براى سپاهت آرامش (و سبب تجدید قوا) و براى خودت مایه راحتى از همّ و غم ها و براى کشورت موجب امنیّت است»; (وَلاَ تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوُّکَ وَلِلَّهِ فِیهِ رِضًى فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً(1) لِجُنُودِکَ، وَرَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ، وَأَمْناً لِبِلاَدِکَ).

تعبیر به «وَلِلَّهِ فِیهِ رِضًى» اشاره به صلح عادلانه است; صلحى که سبب سرشکستگى ملت اسلام نشود و اجحافى بر دشمن در آن نباشد; صلحى عادلانه و پرفایده.

این تعبیر ممکن است اشاره به این موضوع نیز باشد که گاه بعضى از افراد پرتوقع و تندرو رضایت به صلح ندهند در حالى که رضاى خدا در آن باشد مانند صلح حدیبیه که رضاى خداوند و پیامبر اسلام در آن بود; ولى بعضى از تندروان با آن به مخالفت برخاستند و سرانجام فهمیدند اشتباه از آنان بوده است.

به عکس گاهى افراد طرفدار صلح اند در حالى که خدا از آن راضى نیست مانند آنچه در صفین واقع شد که گروهى فریب خورده و نادان بعد از مشاهده  قرآن ها بر سر نیزه ها بر صلح با معاویه اصرار داشتند در حالى که این صلح مایه بدبختى مسلمانان شد و اگر جنگ کمى ادامه مى داشت کار براى همیشه یکسره مى شد.

در عصر ما گاه دولت هاى استعمارى دم از صلح با ملت ها مى زنند; صلحى که به گفته مرحوم مَغنیّه در شرح نهج البلاغه اش در سه چیز خلاصه مى شود: روى کار آمدن حکومتى مزدور; اقتصادى که مصالح استعمارگران را تأمین کند و تشکیلات ادارى و نظامى که تابع اراده آنها باشد. و اظهار مى دارند که اگر این سه تأمین بشود هر شرط دیگرى را خواهند پذیرفت در حالى که نتیجه آن جز بدبختى و شکست همه جانبه نخواهد بود.(2)

بدیهى است منظور از رضایت خداوند همان تأمین مصالح اسلام و مردم مسلمان است که بهوسیله اندیشمندان و مشاوران آگاه حکومت تضمین مى شود.

فواید سه گانه اى را که امام در اینجا براى صلح بیان فرموده کاملا جامع است، زیرا صلح نتیجه اى براى لشکر، ثمره اى براى زمامدار و فایده اى براى مردم دارد; لشکر آرامش پیدا مى کند و مى تواند خود را آماده تر از پیش براى دفع هرگونه حمله دشمن سازد و زمامدار که به هنگام جنگ تمام فکرش متوجه برنامه هاى آن مى شود از این افکار آزار دهنده راحت مى گردد و به تمشیت سایر امور مى پردازد و مردم هم احساس امنیّت مى کنند و به پیشبرد کارهاى اجتماعى و فرهنگى و اقتصادى مى پردازند.

این تعبیرات نشان مى دهد که جنگ بلایى بزرگ است و حتى الامکان باید از آن پرهیز کرد مگر آنکه خطرى براى کشور اسلام احساس شود که در آنجا باید شجاعانه ایستاد.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به نکته مهم دیگرى اشاره کرده مى فرماید: «اما سخت از دشمنت پس از صلح با او برحذر باش، زیرا دشمن گاه نزدیک مى شود که غافلگیر سازد، بنابراین دوراندیشى را به کار گیر و در این مورد خوش بینى را کنار بگذار»; (وَلَکِنِ الْحَذَرَ کُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ، فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِیَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ، وَاتَّهِمْ فِی ذَلِکَ حُسْنَ الظَّنِّ).

این یک واقعیت است که پیشنهاد صلح از سوى دشمن همیشه صادقانه نیست و نمى توان آن را دلیل بر صلح طلبى وى دانست، گرچه باید پیشنهاد صلح شرافتمندانه را پذیرفت; ولى نباید به آن دل بست و اطمینان نمود. تاریخ گذشته و معاصر نمونه هاى زیادى از صلح غافلگیرانه را به خاطر دارد.

اینکه امام(علیه السلام) مى فرماید: «حسن ظن و خوش بینى را در اینجا کنار بگذار» با اینکه اصل در اسلام بر خوش بینى است به سبب آن است که طرف مقابل دشمن است نه دوست.

آن گاه امام(علیه السلام) دستور مهم دیگرى را در برابر دشمنان بیان مى دارد و با تأکید تمام به آن مى پردازد; تأکیدى که نشانه روح عدالت و جوان مردى و اخلاق انسانى در اسلام است. مى فرماید: «اگر پیمانى میان خود و دشمنت بستى یا لباس امان بر او پوشاندى (و او را پناه دادى) به عهدت وفا کن و قرارداد خود را محترم بشمار و جان خویش را در برابر تعهداتت سپر قرار ده»; (وَإِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَبَیْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً، أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً، فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ، وَارْعَ ذِمَّتَکَ بِالاَْمَانَةِ، وَاجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَیْتَ).

از آنجا که مسأله عهد و پیمان ها و پایبندى به آن نقش بسیار مهمى در مسأله صلح در جهان انسانیت دارد، امام با ذکر چند دلیل بر آن تأکید مى نهد. مى فرماید: «زیرا هیچ یک از فرایض الهى همچون بزرگداشت «وفاى به عهد و پیمان» نیست و مردم جهان با تمام اختلافات و تشتت آرایى که دارند نسبت به آن اتفاق نظر دارند»; (فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللهِ شَیْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً، مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ، وَتَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ).

اشاره به اینکه همه مردم جهان در طول تاریخ وفاى به عهد و پیمان ها را که در میان کشورها و قبائل بسته مى شود لازم شمرده و مى شمرند و مخالفت با آن را ننگ مى دانند، هرچند نمونه هایى از پیمان شکنى در گذشته و حال داشته ایم; ولى پیمان شکنان هم اصرار داشته اند کار خود را به نوعى توجیه کنند که رنگ پیمان شکنى به خود نگیرد تا مورد نکوهش همگان واقع نشوند.

آن گاه به سراغ دلیل دیگرى رفته مى فرماید: «حتى مشرکان زمان جاهلیت ـ علاوه بر مسلمین ـ آن را مراعات مى کردند، چرا که عواقب دردناک پیمان شکنى را آزموده بودند»; (وَقَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا(3) مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ).

مى دانیم عرب در زمان جاهلیت تقریبا از تمام ارزش هاى اخلاقى و انسانى دور افتاده بود; غارتگرى و کشتار را جزء افتخارات خود مى شمرد; ولى با این حال اگر عهد و پیمانى از سوى قبیله اى با قبیله دیگرى بسته مى شد حتى الامکان آن را محترم مى شمرد و پیمان شکنى را گناه بزرگى مى دانست.

در اسلام نیز مسأله وفاى به عهد در برابر دوست و دشمن یکى از اصول مسلّم است.

در حدیثى مى خوانیم شخصى از محضر امام سجاد(علیه السلام) سؤال کرد و گفت: «أَخْبِرْنِی بِجَمِیعِ شَرَائِعِ الدِّینِ; تمام اصول اساسى دین را براى من بیان فرما». امام(علیه السلام) فرمود: «قَوْلُ الْحَقِّ وَالْحُکْمُ بِالْعَدْلِ وَالْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ; سخن حق و حکم به عدالت و وفاى به عهد شرایع دین است».(4)

آن گاه امام(علیه السلام) در ادامه همین سخن، با دو بیان دیگر، شدیداً از پیمان شکنى نهى مى کند. نخست مى فرماید: «بنابراین هرگز پیمان شکنى نکن و در عهد و پیمان خود خیانت روا مدار و دشمنت را فریب نده، زیرا هیچ کس جز شخص جاهل و شقى (چنین) گستاخى را در برابر خداوند روا نمى دارد»; (فَلاَ تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِکَ، وَلاَ تَخِیسَنَّ(5) بِعَهْدِکَ، وَلاَ تَخْتِلَنَّ(6) عَدُوَّکَ، فَإِنَّهُ لاَ یَجْتَرِئُ عَلَى اللهِ إِلاَّ جَاهِلٌ شَقِیٌّ).

اشاره به اینکه پیمان شکنى و خیانت در عهد و فریب دادن دشمن از این طریق نوعى دشمنى با خداست، زیرا او دستور فراوان بر وفاى به عهد و ترک غدر و مکر داده است و مخالفت با آن یا از سر جهل است و یا از روى شقاوت (در فرض آگاهى) از اینجا روشن مى شود که اسلام تا چه حد براى وفادارى به عهد و پیمان ها اهمّیّت قائل شده و آن را به عنوان یک ارزش انسانى والا واجب و لازم شمرده است.

در تعبیر دوم مى فرماید: «خداوند عهد و پیمانى را که با نام او منعقد مى شود به رحمت خود مایه آسایش بندگان و حریم امنى براى آنها قرار داده تا به آن پناه برند و براى انجام کارهاى خود در کنار آن بهره بگیرند، لذا نه فساد، نه تدلیس و نه خدعه و نیرنگ در عهد و پیمان روا نیست»; (وَقَدْ جَعَلَ اللهُ عَهْدَهُ وَذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ(7) بَیْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ، وَحَرِیماً یَسْکُنُونَ إِلَى مَنَعَتِهِ(8)، وَیَسْتَفِیضُونَ إِلَى جِوَارِهِ، فَلاَ إِدْغَالَ(9) وَلاَ مُدَالَسَةَ(10) وَلاَ خِدَاعَ فِیهِ).

قابل توجّه اینکه تعبیر به «بَیْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ» که همه بندگان، اعم از مؤمن و کافر و دوست و دشمنِ مسلمانان را شامل مى شود به خوبى نشان مى دهد که این دستور از دستورات مربوط به حقوق مؤمنان و برادران مسلمان نیست، بلکه جزء حقوق بشر است که صرف نظر از مذهب و عقیده باید اجرا شود و در سایه آن مردم جهان با تمام اختلافاتى که در آن دارند بتوانند در کنار هم در آرامش زندگى کنند.

سپس امام(علیه السلام) از سومین دستور در زمینه عهد و پیمان با مخالفان سخن مى گوید و مى فرماید: «(اضافه بر این) هرگز پیمانى را که در آن تعبیراتى است که جاى اشکال (و سوء استفاده دشمن) در آن وجود دارد منعقد مکن»; (وَلاَ تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ(11)).

این نکته مخصوصاً در پیمان هایى که در میان اقوام و ملت ها و دولت ها بسته مى شود، بسیار مهم است که تمام بندهاى پیمان باید شفاف و روشن باشد و تعبیرات دوپهلو که امکان سوء استفاده در آن راه یابد وجود نداشته باشد، زیرا بسیار مى شود که دشمن با زیرکى خود جمله اى مبهم را در عهدنامه مى گنجاند و سپس براى طفره رفتن از وفاى به عهد از آن بهره مى گیرد.

در دنیاى امروز این مسأله به دقت دنبال مى شود; مواد عهدنامه ها را چندین بار مى خوانند و از کارشناسان حقوقى و غیر حقوقى کمک مى گیرند مبادا یک بند آن مشکل آفرین باشد. سزاوار است مردم در معاملات شخصى و خصوصى نیز این دستور مولا را که در مورد عهدنامه ها بیان فرموده رعایت کنند و خود را از مشکلات احتمالى رهایى بخشند.

حضرت در ادامه سخن در چهارمین دستور مى فرماید: «(و همان گونه که نباید عبارتى در عهدنامه باشد که دشمن از آن سوء استفاده کند) تو نیز بعد از تأکید و عبارات محکم عهدنامه، تکیه بر بعضى از تعبیرات سست و آسیب پذیر براى شکستن پیمان منما»; (وَلاَ تُعَوِّلَنَّ عَلَى لَحْنِ قَوْل(12) بَعْدَ التَّأْکِیدِ وَالتَّوْثِقَةِ)

این دستور امام(علیه السلام) پایبند بودن اسلام و مسلمانان را به ارزش هاى انسانى درباره وفاى به عهد آشکارتر مى سازد و نشانه روشنى از عدالت اسلام است، زیرا همان گونه که سوء استفاده دشمن را از عبارات عهدنامه نمى پسندند به دوست هم اجازه این کار را نمى دهد.

البته ممکن است امضاکننده پیمان اظهار کند که هدفم غیر از این بوده است که ظاهر عبارت دلالت دارد، یا من به حکم ناچارى توریه کردم ولى مى دانیم در تمام پیمان ها و حتى اسناد معاملات و وقف نامه ها و وصیت نامه ها معیار، ظواهر الفاظ است و هیچ کس حق ندارد با هیچ بهانه اى از آن فراتر رود.

از این رو امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه هشتم نهج البلاغه هنگامى که «زبیر» با عذرهاى واهى مى خواست بیعت خود را با امام بشکند چنین فرمود: «یَزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بَایَعَ بِیَدِهِ وَلَمْ یُبَایِعْ بِقَلْبِهِ فَقَدْ أَقَرَّ بِالْبَیْعَةِ وَادَّعَى الْوَلِیجَةَ فَلْیَأْتِ عَلَیْهَا بِأَمْر یُعْرَفُ وَإِلاَّ فَلْیَدْخُلْ فِیمَا خَرَجَ مِنْهُ; او گمان مى کند که بیعتش تنها با دست بوده نه با دل پس اقرار به بیعت مى کند; ولى مدعى امرى پنهانى است (که نیّتش چیز دیگرى بوده) بنابراین بر او واجب است دلیل روشنى بر این ادعاى خود بیاورد و گرنه باید در آن چیزى که از آن خارج شده بازگردد و به بیعت خود وفادار باشد».

در ادامه براى تأکید بیشتر مى افزاید: «هیچ گاه نباید قرار گرفتن در تنگناها به سبب الزام هاى پیمان الهى تو را وادار سازد که براى فسخ آن از طریق ناحق اقدام کنى»; (وَلاَ یَدْعُوَنَّکَ ضِیقُ أَمْر، لَزِمَکَ فِیهِ عَهْدُ اللهِ، إِلَى طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَیْرِ الْحَقِّ).

ممکن است گاهى عمل به عهدنامه اى واقعا مشکل آفرین باشد و مسلمانان را در تنگناها قرار دهد; ولى تحمل این مشکلات بر شکستن پیمان کاملا ترجیح دارد.

آن گاه امام(علیه السلام) به ذکر دلیل آن مى پردازد و مى فرماید: «زیرا شکیبایى تو در تنگناى پیمان ها که (به لطف خداوند) امید گشایش و پیروزى در پایان آن دارى بهتر از پیمان شکنى و خیانتى است که از مجازات آن مى ترسى. همان پیمان شکنى که سبب مسئولیت الهى مى گردد که نه در دنیا و نه در آخرت نمى توانى پاسخ گوى آن باشى»; (فَإِنَّ صَبْرَکَ عَلَى ضِیقِ أَمْر تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَفَضْلَ عَاقِبَتِهِ، خَیْرٌ مِنْ غَدْر تَخَافُ تَبِعَتَهُ، وَأَنْ تُحِیطَ بِکَ مِنَ اللهِ فِیهِ طِلْبَةٌ(12)، لاَ تَسْتَقْبِلُ فِیهَا دُنْیَاکَ وَلاَ آخِرَتَکَ).

اشاره به اینکه مشکلات آخرت در برابر مشکلات دنیا قابل مقایسه نیست و خشم پروردگار با هیچ چیز قیاس نمى شود، بنابراین باید تنگناها و مشکلات پیمانى که بسته شده تحمل شود و باید از پیمان شکنى که مجازات الهى را در پى دارد پرهیز کرد که نه تنها مجازات الهى را در پى دارد، بلکه در دنیا نیز اسباب سرشکستگى و بى اعتبارى است.

نمونه روشن این مطلب حادثه اى است که بعد از عهدنامه صلح حدیبیه اتفاق افتاد چون یکى از مواد این صلح نامه این بود که اگر کسى از زندانیان مکه به مدینه فرار کند او را باز گردانند و تحویل دهند; ولى اگر از مسلمانان مدینه کسى به مکه فرار کند تحویل او لازم نباشد که این ماده به هنگام نوشتن عهدنامه مورد ایراد بعضى از مسلمانان واقع شد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) پاسخ داد: اگر کسى از ما به سوى مکه فرار کند مفهومش این است که مرتد شده و چنین فردى به درد مسلمانان نمى خورد.

به دنبال این موضوع شخصى از زندانیان مکه از قریش به نام «ابو بصیر» فرار کرد و به مدینه آمد. مکیان دو نفر را براى تحویل گرفتن او به مدینه فرستادند. پیغمبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: اى ابو بصیر تو مى دانى ما با این جمعیت پیمان بستیم و در دین ما پیمان شکنى جایز نیست ناچاریم تو را به آنها تحویل دهیم; ولى خداوند گشایش و فرجى براى تو فراهم مى آورد. آن دو مأمور، ابو بصیر را تحویل گرفتند و در وسط راه ابو بصیر به یکى از آن دو مأمور گفت: شمشیر تو واقعا برنده است؟ گفت: آرى. گفت: ببینم. شمشیرش را به دست او داد او هم وى را کشت (و نفر دوم جرأت حمله به وى را نداشت و فرار کرد) ابو بصیر بعد از این جریان به مدینه بازگشت.(13)

نکته

وفاى به عهد و پیمان در تعلیمات اسلام

در آیات قرآن و روایات اسلامى در مورد وفاى به عهد و پیمان حتى با دشمنان، تأکید بسیار شده است. این تأکیدهاى پى در پى درباره وفادارى به پیمان هاى میان ملت ها و کشورها و طوایف و قبایل، همه از اینجا سرچشمه مى گیرد که بدون آن آرامش و امنیتى در جهان پیدا نخواهد شد و اگر کشورها و دولت ها پایبند به پیمان هاى خود نباشند، مردم دنیا در وحشت و ناامنى عجیبى فرو مى روند. فراموش نکنیم که اسلام این دستور انسانىِ بسیار مهم را چهارده قرن پیش، داده است; چیزى که دنیاى امروز هنوز در آن گرفتار مشکل است.

در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «ثَلاَثَةٌ لاَ عُذْرَ لاَِحَد فِیهَا: أَدَاءُ الاَْمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَالْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَبِرُّ الْوَالِدَیْنِ بَرَّیْنِ کَانَا أَوْ فَاجِرَیْنِ; سه چیز است که هیچ کس در مخالفت با آن معذور نیست: اداى امانت خواه متعلق به انسان نیکوکارى باشد یا بدکار و وفاى به عهد، خواه در برابر نیکوکارى باشد یا بدکار و نیکى به پدر و مادر خواه نیکوکار باشند یا بدکار».(14)

در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «مَنْ عَامَلَ النَّاسَ فَلَمْ یَظْلِمْهُمْ وَحَدَّثَهُمْ فَلَمْ یَکْذِبْهُمْ وَوَعَدَهُمْ فَلَمْ یُخْلِفْهُمْ فَهُوَ مِمَّنْ کَمَلَتْ مُرُوءَتُهُ وَظَهَرَتْ عَدَالَتُهُ وَوَجَبَتْ أُخُوَّتُهُ وَحَرُمَتْ غِیبَتُهُ; کسى که با مردم معامله کند و به آنها ستم روا ندارد و با آنان سخن گوید و دروغ نگوید و وعده دهد و مخالفت با وعده خود ننماید از کسانى است که شخصیتش کامل و عدالتش ظاهر و برادرى او واجب و غیبتش حرام است».(15)

ولى در دنیاى امروز که متأسّفانه پایه هاى ارزش هاى اخلاقى و انسانى سست شده، گاهى مهم ترین و مؤکدترین پیمان ها را زیر پا مى گذارند و با صراحت مى گویند: «معیار منافع خصوصى است نه پیمان» و به همین دلیل آرامشى که باید بعد از پیمان هاى صلح حاصل شود فراهم نمى گردد.

مرحوم شهید مطهرى در کتاب «سیرى در سیره نبوى» نکته اى را از نخست وزیر و فرمانده معروف انگلیسى «چرچیل» نقل مى کند که در کتاب خود درباه حمله متفقین به ایران چنین مى گوید: «اگر چه ما با ایرانى ها پیمان بسته بودیم که در کشور آنها وارد نشویم و طبق قرار داد نباید چنین کارى مى کردیم ولى این معیارها; یعنى پیمان و وفاى به پیمان، در مقیاس هاى کوچک قابل قبول است;
هنگامى که دو نفر با یکدیگر قول و قرار مى گذارند; اما در عالم سیاست هنگامى که پاى منافع یک ملت در میان است این حرف ها دیگر موهوم است. من نمى توانستم از منافع بریتانیاى کبیر به عنوان این که این کار ضد اخلاق است چشم بپوشم که ما با فلان کشور پیمان بسته ایم و نقض پیمان بر خلاف اصول انسانیت است. این حرف ها اساساً در مقیاس هاى کلى و شعاع هاى وسیع درست نیست!!».(16)

این در حالى است که قرآن مجید درباره مخالفان اسلام با صراحت مى گوید: «(وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلَى قَوْم بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِّیثَاقٌ وَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ); و (تنها) اگر در (حفظ) دین (خود) از شما یارى طلبند بر شماست که آنها را یارى کنید جز بر ضد گروهى که میان شما و آنها، پیمان (ترک مخاصمه) است. و خداوند به آنچه انجام مى دهید بیناست».(17)

به بیان دیگر لزوم دفاع از دوستان در صورتى است که در برابر دشمنان مشترک قرار گیرند; اما اگر در برابر کفارى که با مسلمانان پیمان بسته اند واقع شوند احترام به پیمان از دفاع از این گروه لازم تر است.

در آیه دیگر مى خوانیم: «(وَإِنْ کانَ مِنْ قَوْم بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِّیثَاقٌ فَدِیَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ وَتَحْریرُ رَقَبَة مُّؤْمِنَة فَمَنْ لَّمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ); و اگر از گروهى باشد که میان شما و آنها پیمانى برقرار است، باید خون بهاى او را به کسان او بپردازد و یک برده مؤمن (نیز) آزاد کند و آن کس که نمى تواند (برده آزاد کند) باید دو ماه پى در پى روزه بگیرد».(18) خلاصه مضمون آیه این است که اگر خاندان مقتول از کفارى باشند که با مسلمانان هم پیمانند، در این صورت براى احترام به پیمان باید علاوه بر آزاد کردن یک برده مسلمان خون بهاى مقتول را به بازماندگانش بپردازند.

تمامى این دستورات و تأکیدات، نشانه روشنى از لزوم پایبندى مسلمانان به عهد و پیمان هاست که بدون آن، اعتماد از جامعه رخت مى بندد.

 

در نامه14 امده است: لاَ تُقَاتِلُوهُمْ حَتَّى یَبْدَءُوکُمْ، فَإِنَّکُمْ بِحَمْدِ اللهِ عَلَى حُجَّة، وَتَرْکُکُمْ إِیَّاهُمْ حَتَّى یَبْدَؤُوکُمْ حُجَّةٌ أُخْرَى لَکُمْ عَلَیْهِمْ. فَإِذَا کَانَتِ الْهَزِیمَةُ بِإِذْنِ اللهِ فَلاَ تَقْتُلُوا مُدْبِراً، وَلاَ تُصِیبُوا مُعْوِراً، وَلاَ تُجْهِزُوا عَلَى جَرِیح، وَلاَ تَهِیجُوا النِّسَاءَ بِأَذًى، وَإِنْ شَتَمْنَ أَعْرَاضَکُمْ، وَسَبَبْنَ أُمَرَاءَکُمْ، فَإِنَّهُنَّ ضَعِیفَاتُ الْقُوَى وَالاَْنْفُسِ وَالْعُقُولِ; إِنْ کُنَّا لَنُؤْمَرُ بِالْکَفِّ عَنْهُنَّ وَإِنَّهُنَّ لَمُشْرِکَاتٌ; وَإِنْ کَانَ الرَّجُلُ لَیَتَنَاوَلُ الْمَرْأَةَ فِی الْجَاهِلِیَّةِ بِالْفَهْرِ أَوِ الْهِرَاوَةِ فَیُعَیَّرُ بِهَا وَعَقِبُهُ مِنْ بَعْدِهِ.

با آنها نجنگید تا آنها جنگ را آغاز کنند، زیرا به حمد خدا شما داراى حجت و دلیل هستید (شما پیرو امام(علیه السلام) و پیشوایى هستید که خدا و خلق بر آن اتفاق دارند)، بنابراین اگر آنها آغازگر جنگ باشند، حجت و دلیل دیگرى براى شما بر ضد آنهاست و هنگامى که به اذن خدا دشمن شکست خورد فراریان را نکشید، و بر ناتوان ها ضربه اى وارد نکنید، و مجروحان را به قتل نرسانید، زنان را با اذیت و آزار به هیجان نیاورید، هر چند آنها به شما دشنام دهند و به سرانتان بدگویى کنند، زیرا آنها از نظر قوا ناتوان و از نظر روحیّه و عقل و خرد ضعیف اند و در آن زمان که زنان مشرکان (در عصر پیامبر) به ما بدگویى مى کردند و دشنام مى دادند (از سوى آن حضرت) دستور داده مى شد که از آزار و اذیت آنها خوددارى کنیم، حتى در زمان جاهلیّت اگر مردى دست به روى زنى بلند مى کرد و سنگى به سوى او پرتاب مى نمود و یا او را با چوب مى زد، همین امر باعث ننگ او و فرزندانش مى شد!

در اینکه مخاطبان این نامه جنگ جویان جمل هستند یا صفین در میان مورخان و شارحان نهج البلاغه گفتگوست. مرحوم علاّمه مجلسى در بحارالانوار(2) این توصیه را مربوط به جنگ جمل مى داند، هرچند در جاى دیگر نیز براى صفین نقل کرده است. مسعودى در مروج الذهب نیز آن را مربوط به جنگ جمل مى داند.

ابن میثم این مشکل را در شرح نهج البلاغه خود حل کرده و مى گوید: «این سفارشى بود که امام(علیه السلام) براى تمام صحنه هاى جنگ بیان مى فرمود و همه جا بر آن تکیه مى کرد» و قبل از ابن میثم نصر بن مزاحم در کتاب صفین و طبرى در تاریخ خود نیز آن را نقل کرده اند و با توجّه به اینکه محتوا یک دستور عام است این سخن بعید به نظر نمى رسد.

به هر حال امام(علیه السلام) در این سفارش بر پنج نکته تأکید فرموده است:

نخست مى فرماید: «با آنها نجنگید تا آنها جنگ را آغاز کنند، زیرا بحمدالله شما داراى حجت و دلیل هستید (شما پیرو امام(علیه السلام) و پیشوایى هستید که خدا و خلق بر آن اتفاق دارند) بنابراین اگر آنها آغازگر جنگ باشند حجت و دلیل دیگرى براى شما بر ضد آنهاست»; (لاَ تُقَاتِلُوهُمْ حَتَّى یَبْدَءُوکُمْ، فَإِنَّکُمْ بِحَمْدِاللهِ عَلَى حُجَّة، وَتَرْکُکُمْ إِیَّاهُمْ حَتَّى یَبْدَؤُوکُمْ حُجَّةٌ أُخْرَى لَکُمْ عَلَیْهِمْ).

این دستورى است که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز به سپاهیان اسلام مى داد و نتیجه اش همان است که امام(علیه السلام) در این گفتار بیان فرموده است که سپاه اسلام داراى دو دلیل روشن بر ضد دشمن مى شوند; نخست اینکه پیروى آنها از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)یا امام(علیه السلام)بر اساس موازین صحیح و منطقى بوده است. دیگر اینکه وقتى آنها جنگ را آغاز کنند عملاً دلیل دیگرى بر ضد خود اقامه کرده اند، زیرا سبب کشتن افراد بى گناه و کوشیدن در ایجاد فساد بر روى زمین و مصداق محارب خدا و رسول مى شوند، زیرا هر کس اسلحه به روى مردم بى گناه کشد محارب است، بنابراین مشمول آیه شریفه (إِنَّما جَزَآءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِى الاَْرْضِ فَساداً...)(3) مى شوند.

افزون بر این آنها مصداق آیه شریفه «(فَمَنِ اعْتَدى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَیْکُمْ); هر کس به شما حمله کرد همانند حمله وى بر او حمله کنید»(4)خواهند بود.

سپس امام(علیه السلام) به بیان سه دستور مهم دیگر مى پردازد و مى فرماید: «و هنگامى که به اذن خدا دشمن شکست خورد، فراریان را نکشید و بر ناتوان ها ضربه اى وارد نکنید و مجروحان را به قتل نرسانید»; (فَإِذَا کَانَتِ الْهَزِیمَةُ بِإِذْنِ اللهِ فَلاَ تَقْتُلُوا مُدْبِراً، وَلاَ تُصِیبُوا مُعْوِراً(5)، وَلاَ تُجْهِزُوا(6) عَلَى جَرِیح).

این سه دستور کاملا جنبه اخلاقى دارد، زیرا هدف در هم شکستن حرکت دشمن است نه انتقام جویى. کسى که صحنه نبرد را ترک کرده و فرار مى کند کشتن آن مفهومى ندارد همچنین آن کس که ناتوان و آسیب پذیر شده، وارد کردن ضربت بر او با اصول جوانمردى سازگار نیست; مانند کسى که سلاح خود را از دست داده و یا از جنگیدن بازمانده و ناتوان شده و دیگر خطرى از ناحیه او احساس نمى شود; همچنین کشتن مجروحانى که بر خاک افتاده اند و توان جنگیدن در آنها باقى نمانده، با اصول انسانى سازگار نیست.

علاّمه تسترى در شرح نهج البلاغه خود در اینجا سؤالى مطرح کرده و آن اینکه از بعضى روایات (مانند روایتى که مرحوم کلینى در جلد پنجم کافى نقل کرده) استفاده مى شود که امام(علیه السلام) چنین دستورى را در جنگ جمل داد و در جنگ صفین عکس آن را فرمود و اجازه داد فراریان و مجروحان را بکشند.

ولى در روایت دیگرى پاسخ این سؤال آمده است; امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «لَیْسَ لاَِهْلِ الْعَدْلِ أَنْ یَتْبَعُوا مُدْبِراً وَلاَ یَقْتُلُوا أَسِیراً وَلاَ یُجْهِزُوا عَلَى جَرِیح وَهَذَا إِذَا لَمْ یَبْقَ مِنْ أَهْلِ الْبَغْیِ أَحَدٌ وَلَمْ یَکُنْ لَهُمْ فِئَةٌ یَرْجِعُونَ إِلَیْهَا فَإِذَا کَانَ لَهُمْ فِئَةٌ یَرْجِعُونَ إِلَیْهَا فَإِنَّ أَسِیرَهُمْ یُقْتَلُ وَمُدْبِرَهُمْ یُتْبَعُ وَجَرِیحَهُمْ یُجْهَزُ عَلَیْهِ; طرفداران عدالت، حق ندارند فراریان را دنبال کنند و اسیرى را به قتل برسانند و مجروحى را بکشند و این در صورتى است که از لشکر دشمن کسى که جنگ را ادامه دهد باقى نمانده باشد، اما اگر هنوز گروهى دارند جنگ را ادامه مى دهند (و از ناحیه آنها احساس خطر مى شود) اسیرانشان به قتل مى رسند و فراریان را دنبال مى کنند و مجروحان را مى کشند».(7)

کوتاه سخن اینکه رعایت این اصول انسانى مربوط به جایى است که لشکر دشمن متلاشى شده و احتمال بازگشت و حمله مجدد در کار نیست و مى دانیم که در جنگ بصره لشکر دشمن به طور کامل متلاشى شد.

آن گاه امام(علیه السلام) در پنجمین دستور مى فرماید: «زنان را با اذیت و آزار به هیجان نیاورید، هرچند آنها به شما دشنام دهند و به سرانتان بدگویى کنند»; (وَلاَ تَهِیجُوا النِّسَاءَ بِأَذًى، وَإِنْ شَتَمْنَ أَعْرَاضَکُمْ، وَسَبَبْنَ أُمَرَاءَکُمْ).

آن گاه امام(علیه السلام) به بیان دلیل این دستور پرداخته مى فرماید: «زیرا آنها از نظر قوا ناتوان و از نظر روحیّه و عقل و خرد ضعیف اند»; (فَإِنَّهُنَّ ضَعِیفَاتُ الْقُوَى وَالاَْنْفُسِ وَالْعُقُولِ).

از آنجا که زنان توان نبرد ندارند، کینه خود را با دشنام دادن ابراز مى کنند و از آنجا که روح و خردشان ضعیف است، انتقام جویى را در بدگویى و بدزبانى نشان مى دهند; به همین دلیل افراد آگاه و بیدار نباید در برابر بدزبانى آنها واکنش نشان دهند. بگذارند عقده دل را با این سب و دشنام ها وا کنند و آرام بگیرند و به یقین اگر در برابر این سخنان زشت عکس العملى نشان داده شود، هیجان آنها بیشتر مى شود و چه بسا سر از کفرگویى در آورند.

آن گاه امام(علیه السلام) اشاره به سیره و سنّت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در برابر زنان مشرک مى کند و مى فرماید: «و در آن زمان که زنان مشرکان (در عصر پیامبر) به ما بدگویى مى کردند و دشنام مى دادند (از سوى آن حضرت) دستور داده مى شد که از آزار و اذیت خوددارى کنیم»; (إِنْ کُنَّا لَنُؤْمَرُ بِالْکَفِّ عَنْهُنَّ وَإِنَّهُنَّ لَمُشْرِکَاتٌ).

آن گاه امام(علیه السلام) به نکته سومى در این باره اشاره کرده و مى فرماید: «حتى در زمان جاهلیّت اگر مردى دست به روى زنى بلند مى کرد و سنگى به سوى او پرتاب مى نمود و یا او را با چوب مى زد، همین امر باعث ننگ او و فرزندانش مى شد»; (وَإِنْ کَانَ الرَّجُلُ لَیَتَنَاوَلُ الْمَرْأَةَ فِی الْجَاهِلِیَّةِ بِالْفَهْرِ(9) أَوِ الْهِرَاوَةِ(8) فَیُعَیَّرُ بِهَا وَعَقِبُهُ(10) مِنْ بَعْدِهِ).

هرگاه مردم عصر جاهلیّت چنین باشند و هرگاه مسلمانان در برابر مشرکان مأمور به خویشتن دارى شوند، در عصر ظهور اسلام و در برابر زنان مسلمان ناآگاه، به طریق اولى باید خویشن دارى نشان دهند.

امام(علیه السلام) که این دستور را درباره زنان به لشکریان خود مى داد، خودش در عمل به آن پیشگام بود. در تاریخ جنگ جمل آمده است هنگامى که على(علیه السلام) و لشکریانش پیروز شدند، حضرت از یکى از کوچه هاى بصره عبور مى کرد همسر عبدالله بن خلف (یکى از سرشناسان بصره) که بر در خانه خود ایستاده بود، رو به امام(علیه السلام) کرد و گفت: «یا قاتِلَ الاْحِبَّةِ لا مَرْحَباً بِکَ أیْتَم اللهُ مِنْکَ وَلَدَکَ کَما أیْتَمْتَ بَنى عَبْدِاللهِ بْنِ خَلَف; اى قاتل دوستان! خوش نیامدى خدا فرزندانت را یتیم کند همان گونه که فرزندان عبدالله بن خلف را یتیم کردى». امام(علیه السلام) هیچ پاسخى به او نداد ولى ایستاد و اشاره به گوشه اى از خانه آن زن کرد آن زن این اشاره پرمعنا را فهمید و ساکت شد و به خانه برگشت. او مى دانست که آن زن، عبدالله بن زبیر و مروان بن حکم را در خانه خود پنهان کرده است و امام(علیه السلام) هم به همان نقطه خانه که آنها پنهان بودند اشاره کرد; یعنى اگر بخواهم این دو را بیرون مى کشم و به سزاى اعمالشان مى رسانم ولى امام(علیه السلام) با حلم و کرمى که داشت از این کار صرف نظر فرمود.(11)

1. موقعیت زنان در نهج البلاغه

در چندین مورد از خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار نهج البلاغه نکوهشى از زنان دیده مى شود و بعضى از ناآگاهان آن را به عنوان زن ستیزى تفسیر مى کنند در حالى که قرائنى همراه این بیانات امام(علیه السلام) است که نشان مى دهد نظر امام(علیه السلام)به گروه خاصى است.

مثلا بعضى از این عبارات بعد از جنگ جمل که یکى از آتش افروزانش یکى از همسران مشهور رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بود، وارد شده که نشان مى دهد هدف امام(علیه السلام)

نکوهش از چنین زنانى است که مسیر صحیح را رها کرده و آلت دست فرصت طلبان سیاسى مانند طلحه و زبیر مى شوند، کارى که منجر به ریخته شدن خون هزاران نفر از مسلمانان شد و امام(علیه السلام) در پایان جنگ، آن زن را به احترام پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)با نهایت تکریم همراه برادرش و گروهى از محافظان به مدینه بازگرداند.

در نامه مورد بحث نیز از زنانى نکوهش شده که زبان آنها آلوده به دشنام و بدگویى و سخنان زشت و خشن مى شود. امام(علیه السلام)آنها را ضعیف العقل و ناتوان مى شمرد.

بنابراین اگر قراین حالیه و مقالیه را در همه جا در نظر بگیریم پاسخ این گونه ایرادات روشن مى شود.

لذا در حدیثى در اصول کافى از امام باقر(علیه السلام) آمده است که بعد از اشاره به عیب و نقصان گروهى از زنان در پایان مى فرماید: «إِلاَّ الْمُسْلِمَاتُ مِنْهُنَّ; غیر از زنان مسلمان».(12)

در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «الاِمْرَأَةُ الصَّالِحَةُ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ رَجُل غَیْرِ صَالِح; یک زن صالحه برتر است از یک هزار مرد ناصالح».(13)

در حدیث مفصلى از امام صادق(علیه السلام) که در کتاب کافى آمده نیز تقسیم بندى روشنى درباره زنان دیده مى شود که امام(علیه السلام) گروهى از آنان را مایه سعادت مردان مى داند و گروهى را اسباب غبن مى شمارد; «فَمَنْ یَظْفَرْ بِصَالِحِهِنَّ یَسْعَدْ وَمَنْ یُغْبَنْ فَلَیْسَ لَهُ انْتِقَام».(14)

روایات سه گانه بالا و همچنین روایات دیگرى که در همان باب از کافى (باب اصناف النساء) آمده قرینه روشنى است بر تفسیرى که درباره سخنان على(علیه السلام) در نهج البلاغه آوردیم.

2. اخلاق اسلامى در برابر دشمنان

آنچه در نامه بالا و بعضى از نامه هاى گذشته و آینده آمده است، بیانگر روش اسلام در میدان نبرد و در برابر دشمنان است. روشى که تمام موازین صحیح نبرد را آمیخته با مسائل اخلاقى نشان مى دهد. بر خلاف روش دنیاى مادى و روش دشمنان امام(علیه السلام)که هیچ قیدوشرطى رادرمیدان جنگ پذیرانبودند.ناجوانمردانه ترین کارها اگر به اهداف آنها کمک مى کرد، مجاز بود; و بهترین دستورهاى انسانى و اخلاقى اگر در مسیر منافع آنها نبود، ممنوع شمرده مى شد. این تفاوت را به خوبى مى توان در طرز رفتار امام(علیه السلام) و طرز رفتار معاویه مشاهده کرد.

بعضى از تحلیل گران پیشین و امروز که افکارشان تحت تأثیر مکتب هاى مادى بوده و هست همین تفاوت را دلیل بر برترى سیاست هاى معاویه بر سیاست امام(علیه السلام) مى گیرند.

در اینجا بد نیست به سخنى از جاحظ در این زمینه گوش فرا دهیم او مى گوید: بعضى از کسانى که خود را عاقل و دانا و فهیم مى دانند و در واقع عوام هستند و خود را از خواص مى پندارند، گمان مى کنند که معاویه بهتر از على(علیه السلام)فکر مى کرد و در مسائل سیاسى دقیق تر مى اندیشید درحالى که مطلب چنین نیست، زیرا على(علیه السلام)در جنگهایش کارى جز آنچه موافق کتاب و سنّت بود انجام نمى داد درحالى که معاویه بر خلاف کتاب و سنّت عمل مى کرد و هرگونه نیرنگى را اعم از حلال و حرام به کار مى برد و در جنگهایش مطابق سیره پادشاهان ظالم غیر مسلمان عمل مى کرد. على(علیه السلام) دستور مى داد که آغازگر جنگ نباشید، فراریان را تعقیب نکنید، مجروحان را به قتل نرسانید، درهاى بسته را نگشایید و خودش این برنامه را در تمام جنگها به کار مى برد درحالى که جنگ جویانى (همچون لشکر معاویه) به هیچ قید و شرط اخلاقى مقید نبودند، اگر دشمن در خواب بود به او حمله مى کردند و از سوزاندن و غرق کردن دشمن پروا نداشتند هنگامى که گروهى از عوام خدعه و نیرنگهاى معاویه را دیدند و نتایج آن را بررسى کردند درحالى که على(علیه السلام)مرتکب هیچ یک از آنها نشد به واسطه کوتاهى عقل و قلت علم و دانش تصور کردند این دلیل بر برترى سیاست معاویه بر سیاست على(علیه السلام)است.(15)

نکته مهمّى که نباید از آن غفلت کرد این است که على(علیه السلام) ـ و تمام مردان الهى ـ مهم ترین هدفشان حفظ ارزش ها بود و حتى آن را بر پیروزى در میدان جنگ ترجیح مى دادند; زیرا پیروزى موقتى بود و حفظ ارزش ها ماندگار است و اگر با این دید به برنامه هاى انبیا و اولیا نگاه کنیم پاسخ بسیارى از سؤالات روشن مى شود.

بعضى سؤال مى کنند چرا هنگامى که عمرو عاص و بسر بن ارطاة در زیر شمشیر على(علیه السلام) قرار گرفته بود، حضرت به زندگانى این دو موجود کثیف و خونخوار پایان نداد، زیرا آنها پیراهن خود را بالا زده بودند و عورت خود را نمایان ساخته بودند. پاسخش این است که امام(علیه السلام) حفظ ارزش ها را بر این امور مقدم مى داشت و این یک مکتب عالى الهى و انسانى است که ممکن است بسیارى آن را برنتابند.

در دنیاى امروز سخن از حفظ ارزش ها در میدان جنگ، زیاد به میان مى آید; ولى بسیارى از سلاح ها جزء سلاح هاى ممنوعه شمرده مى شود و دستوراتى درباره عدم حمله به غیر نظامیان و رفتار انسانى با اسیران داده شده است; ولى همان گونه که بارها و بارها در تاریخ معاصر دیده ایم، به هنگام عمل هیچ یک از آنها به رسمیّت شناخته نمى شود. با سلاحهاى کشتار جمعى مانند بمب اتم و سلاحهاى شیمیایى گروه زیادى از انسانها را مى کشند و غیر نظامیان را به خاک و خون مى کشند و اسیران جنگى را زیر بدترین شکنجه ها قرار مى دهند و مى توان گفت اعمال اینها از اعمال کسانى که دم از ارزشها نمى زدند و مرتکب انواع خلاف ها مى شدند بدتر است، زیرا در سخن، از ارزشها حمایت کردن و در عمل مخالفت نمودن چیزى جز نفاق نیست و کسانى که چنین مى کنند جزء منافقانند.

 

 

در نامه 60حضرت فرموده:

مِنْ عَبْدِ اللهِ عَلِیّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى مَنْ مَرَّ بِهِ الْجَیْشُ مِنْ جُبَاةِ الْخَرَاجِ وَعُمَّالِ الْبِلاَدِ. أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّی قَدْ سَیَّرْتُ جُنُوداً هِیَ مَارَّةٌ بِکُمْ إِنْ شَاءَ اللهُ، وَقَدْ أَوْصَیْتُهُمْ بِمَا یَجِبُ لِلَّهِ عَلَیْهِمْ مِنْ کَفِّ الاَْذَى، وَصَرْفِ الشَّذَى، وَأَنَا أَبْرَأُ إِلَیْکُمْ وَإِلَى ذِمَّتِکُمْ مِنْ مَعَرَّةِ الْجَیْشِ، إِلاَّ مِنْ جَوْعَةِ الْمُضْطَرِّ، لاَ یَجِدُ عَنْهَا مَذْهَباً إِلَى شِبَعِهِ فَنَکِّلُوا مَنْ تَنَاوَلَ مِنْهُمْ شَیْئاً ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ، وَکُفُّوا أَیْدِیَ سُفَهَائِکُمْ عَنْ مُضَارَّتِهِمْ، وَالتَّعَرُّضِ لَهُمْ فِیمَا اسْتَثْنَیْنَاهُ مِنْهُمْ. وَأَنَا بَیْنَ أَظْهُرِ الْجَیْشِ فَارْفَعُوا إِلَیَّ مَظَالِمَکُمْ، وَمَا عَرَاکُمْ مِمَّا یَغْلِبُکُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ، وَمَا لاَ تُطِیقُونَ دَفْعَهُ إِلاَّ بِاللهِ وَبِی، فَأَنَا أُغَیِّرُهُ بِمَعُونَةِ اللهِ، إِنْ شَاءَ اللهُ.

فرمانى است از سوى بنده خدا على امیرمؤمنان به مأموران جمع خراج و حاکمان بلاد که سپاه از منطقه آنها مى گذرد.

اما بعد از حمد و ثناى الهى من سپاهیانى را (براى مبارزه با دشمنان) بسیج کردم که به خواست خدا از سرزمین شما مى گذرند و به آنها سفارش هاى لازم را کرده ام که از آزار مردم و ایجاد ناراحتى براى آنها بپرهیزند و من بدین وسیله در برابر شما و کسانى (از یهود و نصارى) که در پناه شما هستند از مشکلاتى که سپاهیان به وجود مى آورند از خود رفع مسئولیت مى کنم و بیزارى مى جویم (و تأکید مى کنم که آنها حق ندارند زیانى به کسى برسانند) جز اینکه آنها سخت گرسنه شوند و راهى براى سیر کردن خود نیابند (که در این صورت مى توانند به مقدار نیازشان از اموال شما بهره برگیرند) بنابراین هرگاه کسى از آنان (لشکریان) چیزى را به ظلم از مردم بگیرد او را از این کار باز دارید و همچنین از زیان رساندن بى خردان به سپاهیان و تعرض به ایشان در مواردى که براى آنها استثنا کرده ایم بگیرید (در مواردى که نیاز شدید دارند و مردم موظفند نیاز آنها را برطرف سازند) و من خود پشت سر سپاه (یا در میان سپاه) در حرکتم; شکایات خود را پیش من آورید و آنجا که ستمى از سوى سپاه به شما مى رسد و در آنچه شما جز به کمک خدا و من قادر بر دفع آن نیستید به من مراجعه کنید که من به یارى خداوند آن را تغییر مى دهم إن شاءالله.

در بخشی دیگر از نامه53 حضرت هشدار می دهند که از ریختن خون ناحق پرهیز کنید و این را باید به کسانی که اسلام را دین خونریز معرفی می کنند نشان داد: إِیَّاکَ وَالدِّمَاءَ وَسَفْکَهَا بِغَیْرِ حِلِّهَا، فَإِنَّهُ لَیْسَ شَیْءٌ أَدْنَى لِنِقْمَة، وَلاَ أَعْظَمَ لِتَبِعَة، وَلاَ أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَة، وَانْقِطَاعِ مُدَّة، مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ بِغَیْرِ حَقِّهَا. وَاللهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُکْمِ بَیْنَ الْعِبَادِ، فِیمَا تَسَافَکُوا مِنَ الدِّمَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ; فَلاَ تُقَوِّیَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَم حَرَام، فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا یُضْعِفُهُ وَیُوهِنُهُ، بَلْ یُزِیلُهُ وَیَنْقُلُهُ. وَلاَ عُذْرَ لَکَ عِنْدَ اللهِ وَلاَ عِنْدِی فِی قَتْلِ الْعَمْدِ، لاَِنَّ فِیهِ قَوَدَ الْبَدَنِ. وَإِنِ ابْتُلِیتَ بِخَطَإ وَأَفْرَطَ عَلَیْکَ سَوْطُکَ أَوْ سَیْفُکَ أَوْ یَدُکَ بِالْعُقُوبَةِ; فَإِنَّ فِی الْوَکْزَةِ فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً، فَلاَ تَطْمَحَنَّ بِکَ نَخْوَةُ سُلْطَانِکَ عَنْ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَى أَوْلِیَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ.

: از ریختن خونِ ناحق شدیداً بپرهیز، زیرا هیچ چیز در نزدیک ساختن انتقام الهى و مجازاتِ شدیدتر و سرعتِ زوال نعمت و پایان بخشیدن به حکومت ها، همچون ریختن خونِ به ناحق نیست. خداوند سبحان در دادگاه قیامت پیش از هر چیز در میان بندگان خود در مورد خون هایى که ریخته شده دادرسى خواهد کرد، بنابراین حکومت و زمامدارى خود را هرگز با ریختن خون حرام تقویت مکن، زیرا این عمل، پایه هاى حکومت را ضعیف و سست مى کند، بلکه بنیاد آن را مى کَند یا به دیگران منتقل مى سازد و هیچ گونه عذرى نزد خداوند و نزد من در قتل عمد پذیرفته نیست، و کیفر آن قصاص است و اگر به قتل خطا مبتلا گشتى و تازیانه یا شمشیر تو و یا (حتى) دستت به ناورا کسى را کیفر داد ـ چون ممکن است حتى با یک مشت زدن و یا بیشتر، قتل واقع گردد ـ مبادا غرور زمامدارى ات مانع از آن شود که حق اولیاى مقتول را بپردازى (و رضایت آنها را جلب کنى).

در شرح آمده:

شرح و تفسیر

از ریختن خون بیگناهان بپرهیز

امام(علیه السلام) در این بخش از عهدنامه مسأله بسیار مهم دیگرى را عنوان مى کند و آن احترام به خون انسان هاست، حضرت با تعبیرات متعدد و مؤکد مالک اشتر را از این امر به پرهیز وامى دارد. به یقین مالک کسى نبود که خون بى گناهى را بریزد، بلکه منظور از این سخن آن است که به هنگامى که فرمان قتل افراد مهدور الدم را صادر مى کند، نهایت دقت را به خرج دهد مبادا بى گناهى به اشتباه کشته شود.

نخست مى فرماید: «از ریختن خونِ ناحق شدیداً بپرهیز»; (إِیَّاکَ وَالدِّمَاءَ وَسَفْکَهَا(1) بِغَیْرِ حِلِّهَا).

این جمله در واقع از قبیل توضیح بعد از اجمال است; نخست مى فرماید: از خون ها بپرهیز بعد آن را توضیح مى دهد که منظور ریختن خون ناحق است.

آن گاه در ادامه سخن پیامدهاى شوم و مرگبار این عمل بسیار زشت را بیان مى کند و مى فرماید: «زیرا هیچ چیز در نزدیک ساختن انتقام الهى و مجازاتِ شدیدتر و سرعتِ زوال نعمت و پایان بخشیدن به حکومت ها، همچون ریختن خونِ به ناحق نیست»; (فَإِنَّهُ لَیْسَ شَیْءٌ أَدْنَى لِنِقْمَة، وَلاَ أَعْظَمَ لِتَبِعَة(2)، وَلاَ أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَة، وَانْقِطَاعِ مُدَّة، مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ بِغَیْرِ حَقِّهَا).

امام(علیه السلام) در این عبارت چهار اثر بسیار منفى ریختن خون به ناحق را بیان فرموده: انتقام شدید الهى، مجازات سنگین او، زوال نعمت ها از قبیل آرامش، امنیّت، سلامت و سعادت و زوال مُلک و حکومت.

تاریخ هم نشان داده است که چگونه خون به ناحق دامان صاحبش را مى گیرد و او را در پرتگاه نیستى مى افکند.

سپس پنجمین اثر شوم آن را بیان مى فرماید: «خداوند سبحان در دادگاه قیامت پیش از هر چیز در میان بندگان خود در مورد خون هایى که ریخته شده دادرسى خواهد کرد»; (وَاللهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُکْمِ بَیْنَ الْعِبَادِ، فِیمَا تَسَافَکُوا مِنَ الدِّمَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ).

درست است که حساب در قیامت بسیار سریع انجام مى گیرد; ولى این مانع از آن نمى شود که اعمال بهتر زودتر حسابرسى شود و همچنین اعمال بدتر.

در روایات آمده است نخستین چیزى که از اعمال نیک در قیامت به آن نگاه مى شود نماز است «أَوَّلُ مَا یُنْظَرُ فِی عَمَلِ الْعَبْدِ فِی یَوْمِ الْقِیَامَةِ فِی صَلاَتِهِ»(3) در معاصى بزرگ نیز نخستین چیزى که خدا درباره آن حکم مى کند خون به ناحق است.

حضرت در ادامه به چهار پیامد شوم دیگر اشاره مى کند و مى فرماید: «بنابراین حکومت و زمامدارى خود را هرگز با ریختن خون حرام تقویت مکن، زیرا این عمل، پایه هاى حکومت را ضعیف و سست مى کند، بلکه بنیاد آن را مى کَند یا به دیگران منتقل مى سازد»; (فَلاَ تُقَوِّیَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَم حَرَام، فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا یُضْعِفُهُ وَیُوهِنُهُ، بَلْ یُزِیلُهُ وَیَنْقُلُهُ).

تفاوت میان این چهار جمله (یُضْعِفُ، یُوهِنُ، یُزِیلُ و یَنْقُلُ) روشن است زیرا گاه ممکن است چیزى ضعیف شود; اما پایه هاى آن سست نگردد و با آن حال مدت ها بماند، و گاه ممکن است چیزى ظاهرا ضعیف نشود ولى پایه هاى آن سست شده باشد و در آینده خطراتى متوجه آن گردد; مثلاً دولت نیرومندى بر اثر حوادثى لشکرش نصف مى شود، این نوعى ضعف است ولى گاه لشکر به همان تعداد، باقى مانده اما پایه ها سست است و ممکن است روزى مواجه با خطر شود.

جمله (یُزیلُهُ) اشاره به نابودى مطلق یک حکومت است مانند کشورهایى که بر اثر شکست، مستعمره کشورى دیگر و یا ملحق به آن شده است و جمله (یَنْقُلُهُ) اشاره به این است که حکومت باقى است اما گروهى جانشین گروه دیگرى مى شود.

آن گاه امام(علیه السلام) اشاره به پیامد شوم قتل عمد کرده مى فرماید: «هیچ گونه عذرى نزد خداوند و نزد من در قتل عمد پذیرفته نیست»; (وَلاَ عُذْرَ لَکَ عِنْدَ اللهِ وَلاَ عِنْدِی فِی قَتْلِ الْعَمْدِ).

اشاره به اینکه آنچه در بحث هاى سابق گذشت ناظر به قتل هایى است که از بى توجهى صورت مى گیرد نه قتل عمد و اما قتل عمد مجازاتش بسیار سنگین است «و کیفر آن قصاص است»; (لاَِنَّ فِیهِ قَوَدَ(4) الْبَدَنِ).

سپس در ادامه مى افزاید: «اگر به قتل خطا مبتلا گشتى و تازیانه یا شمشیر تو و یا (حتى) دستت به ناورا کسى را کیفر داد ـ چون ممکن است حتى با یک مشت زدن و یا بیشتر، قتل واقع گردد ـ مبادا غرور زمامدارى ات مانع از آن شود که حق
اولیاى مقتول را بپردازى (و رضایت آنها را جلب کنى)»; (وَإِنِ ابْتُلِیتَ بِخَطَإ وَأَفْرَطَ عَلَیْکَ سَوْطُکَ أَوْ سَیْفُکَ أَوْ یَدُکَ بِالْعُقُوبَةِ; فَإِنَّ فِی الْوَکْزَةِ(5) فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً، فَلاَ تَطْمَحَنَّ(6) بِکَ نَخْوَةُ(7) سُلْطَانِکَ عَنْ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَى أَوْلِیَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ).

مى دانیم مطابق آنچه فقها از آیات قرآن و روایات اسلامى استفاده کرده اند، قتل بر سه نوع است:

یکم: قتل عمد و آن در جایى است که قصدِ جانى، کشتن طرف مقابل باشد و یا اینکه به سراغ کارى برود که غالباً منجر به قتل مى شود، هرچند قصد او قتل نباشد مانند ضربه سنگینى بر مغز وارد کردن که غالباً سبب قتل مى شود و اگر جانى قصد قتل هم نداشته باشد محکوم به قصاص است. مگر اینکه صاحبان خون و جانى بر دیه توافق کنند.

دوم: قتل شبه عمد است و آن در جایى است که انسان کارى انجام مى دهد که غالباً سبب قتل نیست و قصد او هم قتل نیست; ولى اتفاقاً منجر به مرگ مى شود; مانند اینکه کسى سوزنى به بدن دیگرى وارد مى کند و بر اثر آن، به طرف شوک وارد مى شود و مى میرد این را شبه عمد مى گویند. بسیارى از تصادف هاى وسایل نقلیه در جاده ها از همین قبیل است و حکم آن تعلق دیه در مال جانى است.

سوم: قتل خطاى محض است و آن اینکه انسان، دست به کارى مى زند که هیچ ارتباطى به شخص مقتول نداشته; اما بر اثر عواملى، شخص مقتول هدف واقع مى شود و از بین مى رود. مثل اینکه شخصى براى شکار کردن تیرى به سمت راست رها مى کند اما این تیر به سنگیى خورده کمانه مى کند و به فردى خورده او را مى کشد این را خطاى محض مى گویند و حکم آن تعلق دیه به عاقله است.

در کتاب حدود و دیات آمده است که اگر مجرى حد یا تعزیر در اجراى آن خطا کند و بیش از اندازه اجرا نماید; خواه موجب مرگ محکوم شود یا نه در هر صورت باید جبران گردد. این مسأله با مسأله دیگرى که در آن کتاب مطرح شده که هرگاه حد و تعزیر کاملا به اندازه و بدون افراط و خطا انجام گیرد ولى سبب مرگ محکوم شود آیا بیت المال یا مجرى حد و تعزیر، ضامن است یا نه؟ ارتباطى ندارد، هرچند در آن مسأله، معروف عدم ضمان است; اما آن حکم نیز خالى از اشکال نیست و آنچه در بعضى از شروح دیده مى شود که این دو مسأله را با هم خلط کرده اند صحیح نیست و کلام امام(علیه السلام) ارتباطى با مسأله دوم ندارد.

نکته

اهمّیّت گناه قتل نفس در اسلام

در آیات قرآن مجید و روایات اسلامى تعبیراتى درباره ریختن خون بى گناهان آمده که شبیه آن در هیچ موضوع دیگرى دیده نمى شود:

از جمله در آیه 32 سوره مائده آمده است: «(مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى بَنِى إِسْرائیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْس أَوْ فَساد فِی الاَْرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعاً); به همین جهت بر بنى اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس، انسانى را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روى زمین بکشد، چنان است که گویى همه انسان ها را کشته است».

در آیه 93 سوره نساء آمده است: «(وَمَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها وَغَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظیماً); هرکس فرد با ایمانى را از روى عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است در حالى که جاودانه در آن خواهد بود و خداوند بر او غضب مى کند و او را از رحمتش دور مى سازد و مجازات بزرگى براى او آماده ساخته است».

از تعبیر به «خلود و جاودانگى در آتش» چنین بر مى آید که قاتلِ عمد باایمان از دنیا نخواهد رفت، زیرا مى دانیم هیچ فرد باایمانى خلود و جاودانگى در آتش ندارد.

در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است: «لَزَوالُ الدّنْیا جَمیعاً أهْوَنُ عَلَى اللهِ مِنْ دَم سُفِکَ بِغَیْرِ حَقٍّ; تمام دنیا ویران شود در پیشگاه خداوند آسان تر از این است که خونى به ناحق ریخته شود».(8)

در حدیث دیگرى از امام معصوم(علیه السلام) مى خوانیم: «أُتِیَ رَسُولَ اللهِ(صلى الله علیه وآله) فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللهِ قَتِیلٌ فِی مَسْجِدِ جُهَیْنَةَ فَقَامَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله علیه وآله) یَمْشِی حَتَّى انْتَهَى إِلَى مَسْجِدِهِمْ قَالَ وَتَسَامَعَ النَّاسُ فَأَتَوْهُ فَقَالَ(علیه السلام) مَنْ قَتَلَ ذَا قَالُوا یَا رَسُولَ اللهِ مَا نَدْرِی فَقَالَ قَتِیلٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ بَیْنَ ظَهْرَانَیِ الْمُسْلِمِینَ لاَ یُدْرَى مَنْ قَتَلَهُ وَاللهِ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ شَرِکُوا فِی دَمِ امْرِئ مُسْلِم وَرَضُوا بِهِ لاََکَبَّهُمُ اللهُ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِی النَّارِ أَوْ قَالَ عَلَى وُجُوهِهِمْ; کسى خدمت رسول خدا رسید و عرض کرد: اى رسول خدا کشته اى در مسجد (قبیله) جُهَیْنه افتاده است. پیامبر برخاست و حرکت کرد تا به مسجد آنها رسید. هنگامى که مردم این سخن را شنیدند در آنجا اجتماع کردند پیامبر فرمود: چه کسى این فرد را کشته است؟ عرض کردند: اى رسول خدا نمى دانیم. عرض کرد: کسى در میان مسلمانان کشته شود و قاتل او معلوم نباشد؟ قسم به خدایى که مرا مبعوث به حق کرده است اگر تمام اهل آسمان ها و زمین شریک خون مسلمانى باشند و راضى به آن شوند همه آنها را به صورت در آتش دوزخ خواهد افکند».(9)

 


در حال تکمیل....


برچسب ها :
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 28545
تعداد نوشته ها : 28
تعداد نظرات : 3
Rss